ماجرای ازدواج چنگیز وثوقی و همسرش سومش چه بود؟
چنگیز وثوقی همسر سابق سارا خوئینی ها، با انتشار یک پست اینستاگرام متفاوت در هشتمین سالگرد ازدواج با همسر سومش، در مورد نحوه ی ازدواج و آشنایی اش با همسرش توضیح داد. چنگیز وثوقی بازیگر ایرانی، متولد سال ۱۳۲۶ در شهر تبریز است. وی تاکنون ۳ بار ازدواج کرده است و سارا خوئینی ها معروف ترین همسر اوست که در سال ۱۳۷۰ از وی جدا شده است. چنگیز وثوقی از دو ازدواج قبلی خود دارای دو فرزند دختر است که غنچه وثوقی، دختر وی و سارا خوئینی هاست.

چنگیز وثوقی : «این عکس، هنرِ فتوشاپ زیبای دوست عزیزم، آقای ناصر بهرامی،بمناسبِ هشتمین سالگرد آشنایی من وهمسرم. تلفن زنگ زد. خانومی پشتِ تلفن،گفت: آقای وثوقی، شماره شمارو، تو سایتِ صدوهیجده پیدا کردم. خیلی مُشتاق بودم صداتونُ بشنوم و از نزدیک ببینمتون. برام جالبه بدونم، شما که نقشای مختلفُ، انقد خوب بازی میکنید، طوریکه در قالبِ اونها قرار میگیرید، قالبِ شخصیتِ درونیِ خودتون چیه. صداش خیلی مهربون بود و بدون ریا و صادقانه حرفشُ زد. پرسیدم:شما تُرکین؟کمی لهجه دارین. گفت:بله. گفتم:ساعت سه، زیر پل گیشا میبینمتون. گفت:ممنون،خوشحالم کردین. گوشیُ گذاشتم و بخودم گفتم: بعدِ سه تا ازدواج که بدلایلی منجر بجدایی شد ومادرم از تنهاییم ناراحت بود،مثل اینکه بعدِ مرگش،روحش رفته ودختری همزبونِ خودشُ،برام انتخاب کرده،بریم جلو،تاببینیم چی از آب درمیاد.اتفاقا وقتی دیدمش،خیلی شبیهِ جوونیایِ مادرم بود.یه تیشرت مشکی باشلوار مخمل مشکی ودمپایی لاانگشتی هندی وعینک ریبن،سوارِ موتور گازیِ پُچ،پنج دقیقه مونده به سه،رسیدم گیشا. اینور،اونورُ نیگا کردم،ماشینشُ ندیدم.یه سبزی فروشی بود،دیدم تازه،خیارچَنبر اومده که خیلی دوست داشتم.برا اینکه حوصله ام سَر نره،هفت،هشت تا ریختم تو یه کیسه نایلون وپولشُ دادم وتا آویزون کردم به دسته موتور،صدای بوقُ شنیدم.برگشتم ودیدم آره خودشه.دست تکون دادم وساعتمُ دیدم وگفتم:به به،چه خوش قول.معلومه آدمِ وقت شناسیه،که سرِساعت رسیده.با موتور رفتم کنار ماشینش.درو برام باز کرد.کیسه نایلونِ خیارُ ورداشتم ونشستم تو ماشین.سلام علیک کردیم.گفت:پاتون طوری شده،چرا میلنگین؟گفتم:یادگار تصادف سرِ سریال امام علیِ.گفت:قضیه این خیارا چیه؟گفتم:نوبره.اگه لطف کنید،یه دونه اشُ بِبَرید اون روبرو،تو اورژانس بیمارستان بشوریدوبیارید وبخوریم،تا یادگار بمونه روزِ اولِ آشناییمون،چیزیکه باهم خوردیم،خیارچَنبر بود.امیدوارم شُمام دوست داشته باشید.بلافاصله گرفت وگفت:چشم وپیاده شدو رفت.کلیدِ ماشینم برنداشت.فهمیدم،بمن اطمینان کرده.خلاصه،شُست وآورد.از وسط نصف کردیم که بخوریم،گفت:تو بیمارستان همه باتعجب نیگا میکردن،به خیاری که من داشتم میشُستم ومیخندیدن.گفتم:چرا؟گفت:آخه خیلی بُزرگه.خودِ منم خیار چنبر زیاد خوردم ولی تاحالا به این بزرگی ندیده بودم.گفتم:مادرِ خدابیامرزم،همین فصل ترشی اشُ مینداخت.پیاده شدم وگفتم:خدافظ وباخوشحالی سوارِموتورم شدم،ولی از اونجاکه از شخصیتش خوشم اومده بود،قبلِ اینکه حرکت کنه،دور زدم واومدم این سمتش.شیشه رو کشید پایین وگفت:بله.گفتم:باز همدیگرُ میبینیم؟گفت:ایشالله.گازِ موتورُ گرفتم ورفتم.
چنگیز وثوقی»



در موج باز بخوانیم: