بیوگرافی مجید خسروانجم کاریکاتوریست
مجید خسروانجم متولد ۱۹ آبان سال ۱۳۵۷ در شهر تهران بوده و بزرگ شده خیابان نواب است. خسروانجم فارغ التحصیل کارشناسی ارشد طراحی صنعتی از دانشگاه هنر است. مجید خسروانجم کاریکاتوریست خاصی است که خلاقیت و نوآوری او باعث شهرتش در این حرفه شده است. مجید کاریماتورهایش تلفیقی از تصویر و واقعیت است و بعد از اتمام هر کار و نوشتن یه متن کوتاه برای آن، کار خود را به اشتراک میگذارد. وی در خصوص نوع کار خود میگوید: «این مدل تصوریسازی ترکیبی از اشیاء و خطوط، اسمی ندارد. در ایران ندیده ام کسی به این سبک کار کند. خارجی ها هم بیشتر فرمال کار میکند. مثل استفاده از تراشه مداد به جای دامن دخترانه یا استفاده از پرتقال به جای خورشید. من تلاش کردم منطقی تر و فانتزی تر کار کنم، همین.»
داستان متن های نوشته شده زیر هر کاریکاتور از زبان مجید خسروانجم
مجید خسروانجم : «تصوریسازی هایم را برمبنای کپشن ها انجام نمیدهم،کپشن ها را منطبق بر تصاویر نمیگذارم. تصویرسازی ها و کارتون هایم بی کپشن و توضیح هستند. فقط برای خالی نبودن عریضه، موقع پست کردنشان متنی زیرشان می آورم.» مجید خسروانجم که بارها و بارها در خصوص نام خانوادگی خود توضیحات مفصل داده است در یکی از پست های اینستاگرامش نوشته: «مجید خسروانجم هستم. نام کوچکم مجید است و نام خانوادگی ام خسروانجم. نه آقا خسرو هستم نه آقای انجم.»
جایزه ای که به خاطر یک اشتباه هنوز به دست صاحبش مجید خسروانجم نرسیده است!
جالب آنکه علاوه بر دردسرهای نام فامیلی مجید خسروانجم، اتفاقات جالبی هم در طول رندگی برایش افتاده است که در قالب خاطره دوران دانشجویی آن را به اشتراک گذاشته است: «اوایل دوران دانشجویی برای یکی از جشنواره های اروپایی کار فرستادم و از قضا کارتونم برنده شد. آن وقتها مثل الآن نبود که. اینترنت تازه داشت زق و زوق میکرد و همه ی کارها با تلفن و فکس و نامه انجام می شد. یک صندوق پستی هم اجاره کرده بودم که نامه ها برایم به صندوقم می آمد. الغرض! نامه نوشتند که برنده شدی و پاشو بیا جایزه ت رو در مراسم اختتامیه بگیر. من هم نه پول داشتم نه به واسطه ی قوانین جاری، اجازه ی خروج از این مرز پرگهر. گذشت و چند ماه بعد نامه نوشتند که: لامصب! چرا نیومدی په؟ جایزه ت رو دادیم دست سفیرتون، برات میفرسته. چند ماه بعد هم از وزارت امورخارجه نامه نوشتند که: عمو! جایزه ت حواله شده تهران. بیا وزارتخانه جایزه ت رو بگیر. خوشحال و چست و چابک تشریف بردم وزارت امور خارجه، بخش فرهنگی. گردن کج کردم و گفتم: بنده مجید خسروانجم هستم. نامه فرستادید که بیام جایزه م رو بگیرم. گفتند: نمی دیم!! گفتم: چرا نمی دین؟ گفتند: جایزه به نام شما نیست. به نام مجید خسروانجن است. یعنی اون منشی اروپایی خیر ندیده، به جای اینکه تایپ کند: Khosroanjom
تایپ کرده بود: Khosroanjon
خدا ازش بگذره که با بی دقتی دل یک دانشجوی یک لاقبا را ترکاند. اگر منتظرید که ماجرا ختم به خیر بشود، سخت در اشتباهید. پول و لوح تقدیر بنده، تا حالا چهار وزیر امور خارجه به خود دیده و هنوز در وزارتخانه مشغول زیستن است. ما از این خاطره نتیجه می گیریم که در تایپ اسم و فامیل خلق الله دقت کنیم، چونکه ممکن است در کشور خلق الله، قوانین سفت و سخت رعایت شود و خلق الله به جایزه شان نرسند.»
مجید خسروانجم و همسرش
مجید خسروانجم و همسرش، ۱۹ شهریور ۱۳۸۲ با یکدیگر پیمان زندگی مشترک بستند. حاصل ازدواج خسرو انجم و همسرش ، پسری به نام طاها است که متولد سال ۸۳ بوده و در حال حاضر ۱۳ سال سن دارد. دلنوشته مجید خسروانجم برای همسرش در صفحه اینستاگرامش : «دوازده سال پیش در چنین شبی، من زیر آسمان شهر، روی بام منزل استیجاری فسقلی مان خوابیدم.چرا؟ چرا نداره که. خونه کیپ تا کیپ پر بود از مهمانانی که برای جشن یکی شدنمان از شهرستان های مختلف آمده بودند و قرار بود فردا در مراسم ازدواجمان شرکت کنند و میوه و شیرینی میل کنند و کف بزنند و حرکات موزون در کنند. دوازده سال به سرعت برق و باد گذشت و چه حوادث تلخ و شیرینی که از سر نگذراندیم. خدایا! ممنونم که همراهش کردی با زندگی ام. ممنونم که نگذاشتی کمرم زیر بار مشکلات خم شود. خدایا! ممنونم که به یکی شدنمان برکت دادی.» “چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، مجید خسروانجم”
مجید خسروانجم و پسرش
مجید خسروانجم و همسرش که دارای پسری به نام طاها هستند، از جمله پدر و مادرهای روشن فکری هستند که قبل از هر موضوعی یا هر مسئله ای ذهن خود را به چالش می کشند. به عنوان مثال در خصوص نحوه تحصیل پسرش این چنین نوشته است: «امروز مدرسه ی طاها اینا از صبح تا بعد از ظهر داره جشنواره برگزار می کنه. بعد از مدت ها باهاش رفتم داخل مدرسه. روی تابلوی اعلانات عکس شاگرد ممتازهای هر کلاس رو چسبونده بودند. یادم افتاد که خودم همیشه عکسام روی تابلوهای مدرسه هام بود. راستشو بخواهید، یه کم غصه م گرفت که چرا عکس پسرم بین ممتازها نیست. بعدش اما، شرمنده شدم از این حس. کی گفته که حتما باید حال بچه های ما با “بیست” خوب باشه؟ کی گفته پدر و مادر با شاگرد اولی بچه شون پز بدن؟ کی گفته بچه ها باید با معدل های ممتاز تعریف بشن؟
پسر من با مطالعه زندگی می کنه. حال دلش با فیلم دیدن و رمان خوندن خوب میشه. ریاضی رو دوست داره، عربی رو دوست نداره. با ریاضی حال دلش خوبه. از عربی هم عمراً بیست نمیگیره. مهم اینه که بچه هامون زندگی رو زندگی کنن. یکی با مطالعه، یکی با موسیقی، یکی با ورزش، یکی هم با درس خوندن و بیست گرفتن.طاها جان! میدونم که تلگرام نداری و اینا رو نمیخونی. ولی اگه یه روزی یه نفری یه جایی، این چیزا رو برات تعریف کرد، بدون که تا وقتی مهربان بمونی و برای بهتر شدن و بهتر زندگی کردن تلاش کنی، من بهت افتخار می کنم. چه عکست رو تابلوی مدرسه باشه، چه نباشه.»
نمونه کاریکاتورهای مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم
نحوه ورود مجید خسروانجم به دنیای کاریکاتور
مجید خسروانجم ۱۵ ساله بود با یک اتفاق جالب پایش به کاریکاتور باز می شود و تا الان پایش هنوز گیر کرده است. « شاید اصلا این موضوع را درک نکنید ولی آن موقع ها که ما بچه بودیم اصلا کاغذ A۴ وجود نداشت. ما روی دفترنقاشی های نازک بی کیفیت نقاشی می کشیدیم. آن زمان ها انقدر وضع دفتر و کاغذ خراب بود که به شاگرد اول ها دفتر هدیه می دادند. یک روز پدرم ۵ کاغذ A۴ به خانه آورد. یعنی ۵ حجم سفید کاغذ که به هیچ منگنه ای وصل نبود. شاید باورتان نشود من آن شب از ذوق تا صبح خوابم نبرد. یادم می آید هر ۵ تایش را کنار هم چیدم و تاصبح نگاهشان کردم. ریکاتور جزء جدانشدنی خسرو انجم است تا حاشیه دفترو کتابهایش هنگام درس خواندن تبدیل به دفتر نقاشی شود. گاهی هم قلقلکش بگیرد که در زمان بی حوصلگی کلاس درس معلم هایش را در ژست های مخصوص به خودشان نقاشی کند.«یک بار کاریکاتور معلم عربیمان را کشیدم. قبلش گفته بود اگر کاریکاتورم را بکشی ۲ نمره به کل کلاس اضافه می کنم. من هم کاریکاتورش را کشیدم و تحویلش دادم آخر سر هم بدقولی نکرد و به کل کلاس ۲ نمره اضافه کرد اما از من ۱۰ نمره کم کرد.» آقای کاریکاتوریست اولین کارش زمان پیش دانشگاهی و بحبوحه کنکور سال ۷۴ در مجله «طنز و کاریکاتور» چاپ شده است تا قدم اول حرفه ای شدن را در ۱۷ سالگی برداشته باشد. ولی صدایش را در نیاورده و نخواسته به کسی نشان دهد. اما خواهرش همه مجله های کیوسک محله را خریده و خواسته با پخش کردن مجله ها تبلیغ برادرش را کرده باشد. دوران دانشجویی هم بارها در مسابقات جهانی کاریکاتور شرکت کرده و خواسته شانس خود را امتحان کند. « آن موقع ها اینترنت به این شکل نبود برای تفریح آمار مسابقات این شکلی را در می آوردیم و شرکت می کردیم. خیلی از هنرمندان ایرانی این کار را انجام می دادند. انقدر که مثلا مسابقه کاریکاتور «اولنس» بلژیک که می شد حدود ۳۰۰ نفر بلژیکی، ۲۰۰ هلندی، ۲۰ انگلیسی ۱ آفریقایی شرکت می کردند بعد ایران ۷۸۰ تا شرکت کننده داشت.»
نمونه کاریکاتورهای مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

کاریکاتور تبریک سال نو مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم

نمونه کار مجید خسروانجم
خاطره وام ازدواج مجید خسرو انجم و همسرش
مجید خسرو انجم : «سال هشتاد و دو بود. رفتم بانک فیلان برای ثبت نام وام ازدواج. اون موقعا وام ازدواج چقدر بود؟ دویست هزار تومن. نخند عامو. جدی گفتم. دویست هزار تومن بود. ده تومن هم باس میذاشتی تو حساب، یه چندهزار تومنی هم هزینه ی زلم زیمبوهاش میشد. سر جمع صد و هشتاد و خورده ای هزار تومن دستت رو میگرفت. حالا بگذریم. برم سروقت ماجرا…
معاون بانک صدام کرددو گفت: کپی شناسنامه؟ اصل شناسنامه و کارت ملی؟ سفته؟ عکس؟ فیلان؟ بیسار؟ دو نفر ضامن؟ عرض کردم: همه رو دارم، جز ضامن. فرمود: پس برو بیرون.
رفتم و دو هفته گذشت و از بانک زنگ زدن خونه. موبایل نداشتم که. رفتم دوباره بانک. معاون بانک فرمود: ضامنت کو پس؟ جواب دادم: ندارم بخدا. گفت پس بفرما بیرون. رفتم.
هفته ی بعدش دوباره زنگ زدند منزل پدری. سه باره رفتم بانک. معاون منو از دور دید، فرمود: ضامن جور کردی؟ عرض کردم: ندارم والا. گفت: بدون ضامن وام ازدواج نمیدیم. برو. برگشتم که برم، صدام زد. گفت: بیا،خودم ضامنت می شم.
باورتون می شه؟ معاون بانک، ضامن وام ازدواجم شد. به یه جوانِ لاغر مردنیِ درازِ یک لاقبا اعتماد کرد. ضمانتم کرد. دلش بزرگ بود. “خوب” بود. “خوب” بودن، به همین راحتیه؛ و به همین سختی. سه سال تمام قسط وام ازدواج می دادم، در حالی که اون معاون بانک از اون بانک منتقل شده بود و دیگه ندیدمش.
آقای معاون بانک فیلان، شعبه ی چهارراه رضایی! ازتون ممنونم. شما “خوب بودن” رو به سهم خودتون پخش کردید در این دنیا.»