داستان بچه خمیره خدا کریمه (کاربرد ضرب المثل داستان بچه خمیره خدا کریمه)
ضرب المثل ها و داستان های کهن ایران زمین از دیرباز جایگاه خاصی در فرهنگ ایران داشته و در موقعیت های مختلف به کار رفته اند. در این میان برخی از ضرب المثل ها بر اساس داستان های واقعی ساخته شده اند و برخی دیگر برگرفته از ماجراهای داستانی و خیالی دارند. اما در کدام به قدری در میان مردم معنا و مفهوم یافته و جا افتاده اند که حتی بسیاری مواقع ریشه و ماجرای آن را ندانسته اما کاربرد آن را میدانند. یکی از این داستان ها هم “داستان بچه خمیره خدا کریمه” است. که البته این داستان با نام های دیگری مانند : داستان “کلک مادر زن به داماد عقیم” و “داستان تاجری که عقیم بود” نیز معروف است. داستان تاجری که عقیم بود روایتی است از زن و شوهری که بچه دار نمیشدند. آورده اند که شوهر این زن تاجری بوده است که بسیار به مسافرت میرفته. در این میان زن تاجر مدام پیش مادر خود گریه و زاری میکرده که شوهرش بچه میخواهد و بچه دار نمیشوند. مادر دختر با گفتن جمله خدا کریمه به دختر خود دلداری میداده تا اینکه روزی دختر به نزد مادر رفته و به او خبر میدهد که شوهرش قرار است برای تجارت به سفری طولانی برود. مادر دختر فرصت را غنیمت شمرده و به دخترش میگوید : روزی که شوهرت به سفر میرفت به او بگو که حامله هستی و بقیه داستان را به من بسپر که خدا کریمه!
ماجرای داستان بچه خمیره خدا کریمه چیست؟
در برخی روایات آمده است که شوهر زن با او شرط کرده بوده که اگر تا یکسال دیگر بچه دار نشود و تاجر صاحب فرزند نشود، زن را طلاق خواهد داد!… بنابراین دختر علارغم استرس و نگرانی خود از دروغی که طبق توصیه مادر باید میگفت، دقیقا روزی که شوهرش عزم سفر داشت به او گفت که حامله است! شوهر زن با شنیدن این خبر بسیار شاد شد و به او سفارش کرد که مواظب خود و بچه باشد تا او بازگردد.
مادر دختر در تمام مدتی که شوهر او نبود، به دخترش توصیه های متفاوتی میکرد. مثلا اینکه مدام حالت ویار داشتن از خود نشان دهد و … و بعد از مدتی با خمیر برای دخترش شکم درست کرد و حجم خمیر را متناسب با ماه های حاملگی بیشتر میکرد تا طبیعی جلوه کند.
دختر که دقیقا بر اساس نصایح مادر رفتار میکرد به اطرافبان طوری القا شده بود که واقعا باردار است و دوران حاملگی را سپری میکند. تا اینکه پس ار ۹ ماه، مادر دختر، آدمکی از خمیر درست کرده و در گهواره گذاشت و دخترش را در رختخواب زایمان خواباند و به اقوام و خویشان زایمان دخترش را اطلاع داد. مادر مشغول کار شد.
اما دختر با اضطراب و دلهره به مادر می گفت : مادر، بچه خمیره، مادر می گفت: “غصه نخور بچه خمیره خدا کریمه”… روایت شده که اتفاقا در این لحظات سگی به منزل وارد شد و از فرصت استفاده کرده و خمیر را برداشت و برد. دختر از داخل اتاق فریاد می زد، مادر، سگ بچه را برد، مادر می گفت : “غصه نخور خدا کریمه”…
مادر نزد دخترش آمد و گفت : داد بزن و گریه کن و بگو بچه را سگ برد و من هم توی کوچه می دوم و همین حرف ها را با صدای بلند به مردم می رسانم. دختر باز هم به حرف مادرش گوش داد. دختر در منزل و مادر دختر در کوچه داد و فریاد راه انداخته بودند و مردم را به کمک می طلبیدند، مردم همراه با زن جهت پیدا کردن بچه در کوچه می دویدند از قضا به کوچه ای رسیدند که خرابه ای در انتهای آن قرار داشت و از درون آن صدای گریه نوزادی به گوش می رسید. مردم به آن جا هجوم بردند و نوزادی را مشاهده کردند و به تصور این که همان بچه است، آن را برداشتند مادر دختر، بچه را در بغل گرفت و شتابان به منزل برد و به دخترش گفت : غصه نخور بچه خمیره ! دیدی خدا کریمه!؟
سپس بچه را شست و لباس پوشاند و در رختخواب خواباند و همه مردم حتی شوهر زن که از سفر برگشت فکر کردند این بچه متعلق به همین زن می باشد.
کاربرد ضرب المثل داستان بچه خمیره خدا کریمه
ضرب المثل داستان بچه خمیره خدا کریمه برای زمانیکه شخصی در بحران و مشکلات خاص قرار بگیرد و برای برطرف کردن مشکلات راه حلی نداشته باشد به عنوان قوت قلب به شخص می گویند: “غصه نخور بچه خمیره خدا کریمه”…
در موح باز بخوانیم:
- لاکچری چست؟
- ذوالقرنین کیست؟
- شهاب سنگ چیست؟
- برو کار می کن مگو چیست کار
- عادات اشتباهی که باید ترک کرد!
- چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست
- باران که شدی مپرس این خانه کیست
- چرا به کاخ بیستون چهلستون میگویند؟
- کار نیکو کردن از پر کردن است یعنی چه؟
- چرا در طلا فروشی از عدسی استفاده میکنند؟
- معنی ضرب المثل دشمن دانا بلندت میکند بر زمینت میزند نادان دوست