همسر رضا صادقی کیست؟
رضا صادقی خواننده ای که با آهنگ “مشکی رنگ عشقه” و اجرای با احساس، إبه شهرت و محبوبیت فراوان رسید و این جمله ورد زبان بسیاری از جوانان آن دوره شد و هنوز هم در خاطرات باقی است. رضا صادقی : “راستش من همیشه به دنبال تنهایی بودم و حتی بارها سعی کردم در خارج از کشور زندگی کنم البته مدتی هم در کانادا و استرالیا زندگی کردم اما هرگز نتوانستم غربت را تحمل کنم زیرا حس می کردم آنجا خانه ی پدر همسایه ی من است نه خانه ی پدریم و باید دائم ادای آدم های خوشحال را در می آوردم اما در خانه ی پدری خود آدم به راحتی می تواند بخندد، گریه کند، سکوت کند و یا حرف بزند.” رضا صادقی طی سفری به آلمان داشت با همسرش آشنا شد! همسر رضا صادقی دختری ایرانی الاصیل و سید است! سید بودن و ویژگیهای وی رضا صادقی را بسیار مجذوب کرد. همسر او در آلمان بزرگ شده اما خوش بختانه توانسته فرهنگ اصیل ایرانی خود را حفظ کند.
داستان ازدواج رضا صادقی و همسرش
رضا صادقی میگوید در ابتدا تصمیم به ازدواج نداشتم و به همین خاطر هم در دور ترین نقطه از کرج زندگی می کردم زیرا اینجا را پایان خط زندگی می پنداشتم اما وقتی با همسرم ازدواج کردم و از عشقم صاحب یک فرزند شدم تازه فهمیدم که تا آخر خط هنوز خیلی فاصله دارم. من همیشه دوست داشتم مراسم خواستگاریم اصیل باشد و طبق سنت های ایرانی برگزار شود به همین خاطر پدر و مادرم به خانه ی پدری همسرم که در تهران بود آمدند و خانواده ی همسرم هم منت گذاشتند و به خانه ی خود در تهران بازگشتند و این گونه مراسم خواستگاری من طبق خواسته هایم برگزار شد.چون همسرم به افکارم بیشتر علاقه داشت تا حرفه ام ، به همین خاطر بیشتر جذب او شدم . و اکنون ما دونفر به همراه دخترمان زندگی ای سرشار از عشق و محبت را داریم تجربه می کنیم . البته جا دارد در اینجا از همسر فداکار و مهربانم تشکر فراوانی کنم که همیشه عصبانیت ها و کج خلقی هایم را تحمل می کند. من همسرم را خیلی دوس دارم زیرا مطمئنم که هم برای من همسر خوبی خواهد ماند و هم برای فرزندانم مادر خوبی است و خواهد شد. البته تا یادم نرفته بگویم که ما می خواهیم بیشتر از ۳ تا بچه داشته باشیم.
جزئیات ازدواج رضا صادقی و همسرش از زبان خودش در مصاحبه
- داستان ازدواجت چطور بود؟
داستان خاصی نداشت، در سفر به آلمان از طریق دوستانم با خانوادهای آشنا شدم و در مدتی که آنجا بودم احساس کردم باید به این اندیشه باشم که تفکری جز تفکر خودم را بپذیرم، ضمن اینکه همسرم خیلی آدم صادقی است. برخلاف من عصبی نیست، خیلی لبخند میزند، مهربان است، آدمها را دوست دارد و به بچهها عشق میورزد.
- جزو طرفداران تو بود؟
بیشتر طرفدار تفکر من بود تا طرفدار آهنگهایم؛ این بیشتر جذبم میکرد. تفکرات و حتی مطالعات و مصاحبههای من. از مصاحبههایم بیشتر از شعرهایم آگاه بود و این برای من جالب بود. همسرم سالها از ایران دور بود، با فرهنگ اروپا آشناتر بود. برای من مهم این است که همسرم در یک خانواده اصیل و با تفکرات ایرانی بزرگ شده است.اصالت همیشه برای من خیلی مهم بوده است. یک ویژگی مثبت دیگر او سیدزاده بودنش است. پدرخانم من اهل مطالعه و کتاب است، کلکسیون کتاب دارد و از همه مهمتر اینکه احساس میکنم همسرم، مادر خوبی برای بچههای من است. بدون تعارف میگویم همه مردهای جهان بعد از مادرشان از همسرشان توقع مادر بودن دارند.واقعا ممنونم که بچهبازیهایم را طاقت میآورد. درکل احساس خوبی به تمام اتفاقات دوروبرمان دارم و یکی از ستارههای خوب زندگی من همسرم است.یکی از دلایلی که محل زندگیام را به کرج انتقال داده بودم این بود که نمیخواستم ازدواج کنم. دورترین نقطه کرج رفته بودم و با خودم میگفتم اینجا ته دنیاست و داستان تمام میشود اما حالا وضع فرق کرده است.
- ازدواج تو باعث شد که سر زبانها بیفتد که میخواهی برای مدتی از ایران بروی…
آن موقع فکر میکردم اگر از ایران هم بروم به تنهایی گرایش پیدا نمیکنم. من سرزمینم را دوست دارم. بارها و بارها به کانادا و استرالیا رفتهام و مدت زیادی ماندهام اما نمیتوانم در غربت زندگی کنم. اینکه از خانه بیرون بیایم و به جای «سلام» بگویم «های» برایم خندهدار است.حاضرم بگویم چند تومان میشود تا بخواهم بگویم چند دلار بدهم. شعار شخصی من این است که خانه کوچک پدرم خیلی امنتر است تا خانه بزرگ پدر همسایه. چون در خانه همسایه باید همیشه بخندم، اگر لبخند نزنم پرتم میکنند بیرون اما در خانه کوچک پدرم میتوانم گریه کنم، بخندم، عصبی شوم، آرام باشم و جای ماندن دارم.
- گفتی همسر من، مادر بچههایم است مگر چند فرزند میخواهی؟
تا الان به ۳ بچه فکر کردهایم.
- این فرهنگ پذیرش بچه چطور برای همسر شما جا افتاده، به خصوص که در خارج از ایران بزرگ شدهاند؟
همسرم عاشق بچههاست. ما حتی اسم بچههایمان را هم انتخاب کردیم؛ قصه، عشق، ایلیا. درواقع دو دختر دلم میخواهد و یک پسر. البته هرچه خدا بخواهد همان است. عشق را به این دلیل انتخاب کردم که در مدرسه به دخترم بگویند «عشق صادقی» خانم «عشق صادقی» بیاید دفتر، دیگر کسی رویش نمیشود به عشق من بگوید بالای چشمت ابروست. «قصه» را هم دوست دارم چون صدایش کنند «قصه صادقی». ایلیا را هم چون ارادت خاصی به امیرمؤمنان دارم انتخاب کردهام. نمیخواهم اسم علی را انتخاب کنم که اگر بچه بدی از آب درآمد، به اسم علی بیحرمتی شود.
- مراسم خواستگاری شما مراسمی سنتی بود؟ آیا پدر و مادرتان هم حضور داشتند؟
بله، من خیلی دوست داشتم مراسمم ایرانی و منطقی باشد. پدر و مادرم منت بر سر من گذاشتند و به منزل پدری خانمم در ایران آمدند. از پدر و مادر خانمم خیلی ممنونم چون این رنج را از من گرفتند که بخواهم به آنجا بروم و لطف کردند ما را زمانی که برای دید و بازدید آمده بودیم، پذیرفتند!
- سرنوشت تو از بندرعباس با سرنوشت کسی در آلمان رقم خورد، چقدر به قسمت اعتقاد داری؟
یکسری اتفاقات جالب برای من پیش آمد، شاید خیلیها اسم این صحبتها را بگذارند توجیه اما من همیشه برای کارهایم توضیحخواستم. همیشه یکسری نشانه میدیدم، مثلا میگفتم با آدمی که در ایران است ازدواج نخواهم کرد، به این دلیل که آن فرد کاملا دنبال رضا صادقی خواننده دویده و اگر کسی را انتخاب کنم که از ایران دور بوده، من، خودم را میتوانم آنطور که هستم معرفی کنم نه آنگونه که معرفی شدم. یکسری نشانه هم دیدم که فکر کردم اتفاق مبارکی برای من است. از همه مهمتر مهربان بودن اوست، چیزی که از روز اول باعث شد از درون و سراپا زیبا شوم، خنده او بود.
- در این مدت شعری برای او خواندهای؟
در این آلبوم آخرم بله، شعری برای او خواندم.
- اگر عشقی به وجود بیاید، قاعدتا زایشی هم به همراه خواهد داشت. آیا این عشق تو را در خواندن شعر و آهنگ هیجانزده میکند؟
در آلبوم عاشقتم این موضوع مشخص است. به وضوح عشق را در آلبومم خواهید شنید.
- در مراسم ازدواجت هم مشکی پوشیدی. عکسالعمل مهمانها در برابر لباس مشکی تو چطور بود؟
خیلی تعجب کردند، اما برای خودم جالب بود که وقتی وارد مراسم میشوم با چه عکسالعملی مواجه شدم. یکی گفت: «اِ». یکی گفت: «رضا؟؟» یکی گفت: «مشکی؟» اما اگر غیر از مشکی میپوشیدم تماما روی هر آن چیزی که گفته بودم، باید خط میکشیدم. من گفتم «مشکی رنگه عشقه» الان من به عشقی دارم میرسم که عشق شاعرانه، قلبی و احساس من است و اگر با رنگی غیر از این بیایم دروغ گفتهام.
- این خواستهات را تحمیل هم میکنی؟ چون دیدهایم که دوستانت هم مشکی میپوشند.
خیر، آنها واقعا خواسته خودشان است.
- رنگ مشکی شما را دور یک حلقه جمع کرده است؟
خیر، نوع تفکراتمان کنار هم باعث جمع شدنمان دور هم است.
- برادرت هم به دلیل تو مشکی میپوشد؟
خیر، شاید شما اتفاقی با تیپ مشکی او را دیدهاید، محمد رنگهای متنوع میپوشد و جالب است که در شبهای کنسرت من حتی یک شبش را هم مشکی نپوشید نامرد! (میخندد)
- اگر عشق صادقی بگوید: بابا مشکی نپوش، چه اتفاقی میافتد؟
از عشق خواهش میکنم اجازه بدهد مشکی بپوشم و اگر قبول نکرد التماسش میکنم. فکر نمیکنم دخترم راضی شود اشکهای پدرش را ببیند. درنهایت گریه میکنم تا دلش به رحم بیاید و راضی شود.
در موج باز بخوانیم:
- معنی تیارا
- رضا صادقی در خندوانه
- بیوگرافی نجمه جودکی
- بیوگرافی امید نعمتی
- بهرام عظیمی و همسرش
- بیوگرافی امین اصلانی
- بیوگرافی محمد معتضدی
- بیوگرافی برادر احسان کرمی
- بیوگرافی استاد کهنمویی
- بیوگرافی دانیال غفارزاده
- بیوگرافی شهرزاد کمال زاده
- بیوگرافی کامران تفتی و همسرش
- بیوگرافی جمال رحمتی کاریکاتوریست
- بیوگرافی امیر کربلائی زاده و همسرش + عکس
- بیوگرافی احسان کرمی و همسرش + عکس
- بیوگرافی حسین رفیعی و همسرش + عکس