علت قیام امام حسین (ع) چه بود و اهداف و تاریخچه قیام امام حسین چیست؟
قیام امام حسین (ع) در ظاهر برای اعتراض علیه حکومت یزید (پسر معاویه) شروع شد و در نهایت به شهادت امام حسین (ع) و یارانش در دهم محرم سال ۶۱ هجری قمری و اسارت خانواده ایشان ختم شد. اما در اصل امام حسین بن علی (ع) از حرکت اعتراضی خود اهداف گوناگونی را دنبال میکرد و علت قیام امام حسین (ع) موارد عمیق تری بود. امام حسین (ع) اولین مخالفت خویش با حکومت یزید را پس از اقدام معاویه برای گرفتن بیعت برای یزید در سال ۵۹ ه.ق (در منا) علنی کرد. امام حسین (ع) اولین نشانه های قیام خود را با خودداری از بیعت با حاکم مدینه به عنوان نماینده یزید و خروج از مدینه در ماه رجب سال ۶۰ ق ، نشان داد.
پژوهشگران و تحلیل گران دینی، علت قیام امام حسین (ع) و واقعه عاشورا را انحراف جامعه اسلامی از باورهای دینی و اخلاقی اسلام دانسته اند. زمینههای اجتماعی و قوت گرفتن دوباره ارزش های جاهلی و قبیلهای در روشهای کسب قدرت (مانند گرفتن بیعت برای یزید توسط پدرش معاویه) و سربرآوردن دوباره اختلافات قبیلهای بهخصوص اختلاف دو تیره هاشمی و اموی،غلبه دنیا گرایی بر روحیه جامعه اسلامی و دوری از ارزشهای اسلامی به دلیل سلطه و تبلیغات تحریف آمیز امویان از عوامل قیام امام حسین (ع) دانسته شده است. پس از شهادت امام علی (ع) غالب مسلمانان با فرزندش حسن مجتبی(ع) امام دوم شیعیان بیعت کردند ولی او مجبور شد خلافت را طی یک قرارداد صلح به معاویه واگذار کند.
امام حسین (ع) بعد از شهادت برادرش، به قرارداد صلح با معاویه پایبند ماند و علیرغم دعوت گروهی از کوفیان برای قیام علیه معاویه، به این کار دست نزد. معاویه در اواخر حکومت خود بر خلاف مفاد قرارداد صلحی که با امام حسن(ع) داشت، کوشید تا فرزندش یزید را به جای خود بر جایگاه خلافت بنشاند و او را به عنوان جانشین خود معرفی کرد. امام حسین(ع) به این دلیل که یزید بر اساس هیچ یک از مبانی اسلامی و عرفی جامعه اسلامی درباره انتخاب خلیفه به خلافت نرسیده بود و همچنین به سبب ناشایستگی آشکار یزید برای این مقام، خلافت او را نامشروع میدانست و به این دلیل بعد از مرگ معاویه، از بیعت با یزید امتناع کرد.
بیعت حسین بن علی(ع)، نوه پیامبر(ص) و فرزند امام علی(ع) و یکی از مدعیان خلافت، به مشروعیت حکومت یزید یاری میرساند و یزید نیز به همین دلیل در اخذ بیعت از امام (ع) اصرار داشت. در چنین شرایطی که به خلافت رسیدن فردی مانند یزید را در پی داشت، اعتراض حسین بن علی که از بزرگان جامعه اسلامی و مورد توجه و علاقه مردمان روزگار خود و به واسطه وصیت پیامبر(ع) مدعی مقام خلافت بود، دور از انتظار نبود.
همچنین بخوانید : حضرت قاسم کیست؟
امام حسین علیه السلام درباره علت قیام خود فرموده است: «مگر نمیبینید که به حقّ عمل نمیشود و از باطل جلوگیری نمیشود! و من بنا و قصد دارم امر به معروف و نهی از منکر کنم (هرچند که با شهادت و ریختن خونم باشد)».
قیام امام حسین علیه السلام ثابت کرد که با حرکت خالصانه، میتوان تاریخ را متحوّل کرد. ما باید با طاغوتها مبارزه کنیم، زیر پا و سُم اسبان میرویم ولی زیر بار زور نمیرویم. سر به نیزه دهیم ولی در برابر ظلم سر خم نکنیم. و نباید تصورّ کنیم که آثار امر به معروف و نهی از منکر فوری است؛ زیرا گاهی آثار یک کلام یا قیام و حرکت، بعد از سالها جلوه میکند.
به طور کلّی دلایل و علت قیام امام حسین (ع)، عبارت است از:
- احساس مسئولیت اجتماعی
- حمایت از اسلام و جلوگیری از سقوط آن به دست یزید و امویان
- صیانت مقام خلافت از آلوده شدن به کارهای خلاف اسلامِ یزید
- آزاد ساختن مردم از نظر فکری
- آزاد کردن اقتصاد مردم از چنگال امویان و جلوگیری از به تاراج رفتن بیت المال مسلمین
- جلوگیری از مظالم اجتماعی که در عموم بلاد شایع گشته و امنیت را از عامّه مردم سلب کرده و امّت اسلامی را تحقیر نموده و به بندگی و استعمار خویش درآورده بود.
- جلوگیری از مظالمی که بر خصوص شیعیان روا داشته و به انواع کشتارها و شکنجه ها و تبعید فرزندان و محرومیّت های دیگر که نمونه های آن را در پرونده سیاه معاویه و یزید میبینیم.
- جلوگیری از محو نام خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که یزید و بنی امیه همه سعی خود را در این راه مبذول داشته و از راههای مختلف چون: جعل اخبار دروغ، استخدام وسائل گوناگون، تهدید و اِرعاب دوستان این خاندان و دشنام و نفرین کردن اهل بیت علیهم السلام در منابر، تصمیم خود را عملی کردند.
- جلوگیری از نابودی اسلام که بنی امیّه هدف اصلی سیاست خود را بر آن اساس پی ریزی کرده بودند.
- دفاع از حقوق اسلام و مسلمین که همگی در معرض نابودی قرار داشت.
- امر به معروف و نهی از منکر.
- از میان بردن بدعت هایی که به دست بنی امیّه در اسلام پدید آمده بود.
امر به معروف و نهى از منکر
بزرگترین انگیزه قیام امام حسین علیه السلام مسئله امر به معروف و نهى از مـنکر است که این دو از مهمترین ارکان دین است و امـام عـلیه السلام در درجه اول مسئول اجراء این امر مهم اسلامى است. چنانکه در وصیت به برادرش محمد بن حنفیه اعلان فرمود :« قـیام مـن بر مبناى تمایلات نفسانى نیست ، من به منظور طغیان و فساد و تباهى و ستم خـروج نمـى کنم بلکه انگـیزه ام اصلاح امـت جدم رسول خدا است و مقصود و منظورم امر به معروف و نهى از منکر است». چـون بنى امـیه این دو رکن بزرگ و مـهم اسلامـى را متزلزل ساخته بودند که نه تنها امر به معروف و نهى از منکر متروک گشته بود بلکه معروف منکر و منکر معروف تلقى مى شد و امام علیه السلام در این مسیر مکرر به این حقیقت اشاره فـرمـود که اولین بار در سخـنرانى حضرت در منزل ذى حسم و برخورد با حر و سپاهیانش فرمود: « مـگـر نمـى بینید که به حق عـمـل نمـى شود و از باطل جلوگـیرى نمـى شود مـؤمن باید براى اجرا این مهم مشتاق دیدار پروردگارش باشد .» و لذا حسین عـلیه السلام به مـیدان جهاد قدم نهاد تا این اساس و پایه مهم اسلامى را استوار سازد و اسلام محکم و مستحکم بماند.
زنده کردن ارزش هاى اسلامى
حکومت اموى سعى بلیغ می نمود که ارزشهاى اسلامى را که کرامت انسانها بدان بستگى دارد مـحو و نابود ساخـتـه و ضد ارزشها را که در جاهلیت بدان افتخار مى کردند و ارج مى نهادند جایگزین ارزشهاى اسلامى نماید! از جمله ارزشهایى که اسلام روى آن زیاد سرمایه گذارى کرده و حکومت بنى امیه با تمام قدرت در محو و اضمحلال آن ایستادگى مى کرد این امور است:
الف ـ وحدت اسلامى
پـیامـبر اکرم صلى الله علیه و آله براى ایجاد وحدت و برادرى اسلامى سعى و کوشش وافـى مـبذول مـى فـرمـود ولى مـعـاویه از طرق مختلف مخصوصا از طریق احیاى تعصبات قبیله اى و وادار کردن شعراى قبایل بر هجو قبیله رقیب و خانواده هاى آنان وحدت اسلامـى را ریشه کن مـى کرد تـا جائیکه یزید یکى از شعـراى زمـان بنى امـیه انصار و مـردمـى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را در مدینه جاى دادند و حمایت کردند هجو می کند. اگـر در اشعـار شعـراى امـوى دقـت شود روشن تـرین اثـرات آن همـان قـذف و هجو قـبایل و خـانواده هاى رقـیب آنان است . در اشعار شعراى معاصر اموى کمترین اثرى از فضائل انسانى و آثار خوب اجتماعى و اخلاق اسلامى دیده نمى شود.
حسین علیه السلام براى احیاى آثار و اخلاق اسلامى قیام کرد و نیز اخـتـلافـاتى که بین اعراب و اصیل و موالى به وجود آوردند که عرب کتابهایى در انتـقـاد بر مـوالى یعـنى اقـوامـى که از ایران و سایر کشورهاى غیر عربى در عراق و کشورهاى عربى زندگى مى کردند تصنیف و تالیف کردند و بر عکس موالى کتابهایى علیه اعراب نوشتند که این حرکت برخلاف مقررات و موازین اسلامى بوده و وحدت اسلامى را مختل مى کرد. بزرگترین انگیزه قیام امام حسین علیه السلام مسئله امر به معروف و نهى از مـنکر است که این دو از مـهمـتـرین ارکان دین است و امـام عـلیه السلام در درجه اول مسئول اجراء این امر مهم اسلامى است. چنانکه در وصیت به برادرش محمد بن حنفیه اعلان فرمود :« قـیام مـن بر مبناى تمایلات نفسانى نیست ، من به منظور طغیان و فساد و تباهى و ستم خـروج نمـى کنم بلکه انگـیزه ام اصلاح امـت جدم رسول خدا است و مقصود و منظورم امر به معروف و نهى از منکر است»
ب ـ حریت
چـنانکه مـى دانیم و در تـواریخ مـذکور است در دوران حکومـت امـوى ، سفـره قـتـل و شمـشیر یگانه حاکم در این دستگاه مستبد بود که بدون رسیدگى به حق و حقیقت سفـره قـتـل گـستـرده مـى شد و جلاد به دستـور حاکم بیگـناهى را به قتل مى رسانید، چنانکه حجاج بن یوسف ثقفى یکى از حکام زمان عبدالملک مى گفت : از غذا و طعـام وقـتـى لذت مـى برم که انسانى را ببینم در خـون خـود دست و پا مى زند و من مـشغول طعام باشم در چنین محیطى هیچ کس را قدرت و جرئت آن نبود که به نحوه کردار و رفتار ناشایست حکام انتقاد نماید و یا به دفاع از حقوق از دست رفته خود پردازد.
حسین علیه السلام قیام کرد تا به انسانهاى زیر بار ظلم و ستم بیاموزد که چگونه مى تـوانند به حقـوق خـود برسند و حریت و آزادى از دست رفته را باز یابند، و تاریخ گـویاى این مطلب است که هنوز چند ماهى از شهادت حسین علیه السلام بیش نگذشته بود که قیام ها یکى پس از دیگرى شروع شد تا حکومت اموى را ریشه کن نمود. آرى مـردم با شهادت حسین علیه السلام درس آزادى و آزادگى را از دانشگاه خون و شهادت کربلا آموختند و براى بدست آوردن حریت بپا خاستند.
ج ـ اخلاق اسلامى و انسانى
از زمـان رحلت رسول خـدا صلى الله عـلیه و آله هیچ یک از خلفاء همانند على علیه السلام به فکر تربیت روحى و اخلاقى جامعه نبودند اما آنقدر مشکلات براى حضرت على عـلیه السلام ایجاد کردند که نتـوانست راهى را براى تنویر افکار عمومى و اخلاق اسلامى و هدایت روحى جامعه پیش گرفته بود به مقصد برساند. و در زمان حکومت اموى نه تنها در مسیر تربیت جامعه قدمى برنداشتند بلکه مى کوشیدند تا جامعه را به فساد بکشانند زیرا حکومتهاى فاسد با جامعه صالحه نمى توانند کنار بیایند چه که مردم صالح و شایسته همواره مخالف حکومت هاى ضد خدایى هستند از این رو کوشیدند تا مردم را همانند خود بسازند و لذا مردم در این دوران به حکم :
النّاس على دین ملوکهم
نه تنها پاى بند به صلاح نبودند بلکه ترسی هم از ارتکاب فساد در آنها نبود و مـظاهر فساد اخلاق از قبیل دروغ ، نقض عهد، لهو و لعب در همه جا به چشم مى خورد، چنانکه رئیس حکومت اموى معاویه بن ابى سفیان پس از پیمان با حضرت حسن بن على علیه السلام اظهار داشت که به هیچ یک از شرایطى که در قرارداد به نفع حسن بن على قرار داده عـمـل نخـواهد کرد و حاکم کوفـه نیز به امـانى که به مـسلم بن عقیل داده بود وفا نکرد و مردم کوفه که با همین سیره نشو و نما کرده بودند به سادگى پشت پا به همه وعده هایی که به حسین علیه السلام داده بودند زدند و منکر همه نامه هاى خود شدند و چه ننگى بالاتـر از این که فـرزند پـیغـمـبر و سید جوانان اهل بهشت را براى قبول مسئولیت پیشوایى خود دعوت نمایند و اصرار ورزند که اگر نیایى در پیشگاه خدا با تو احتجاج خواهیم کرد و چون دعوت آنان را پذیرفت در مقابلش صف آرائى نموده و خونش را بریزند.
امـام عـلیه السلام در روز عـاشورا خطاب به مردم کوفه فرمود: اى شیث بن ربعى و اى حجار بن ابجر و اى قیس بن اشعث و اى زید بن حارث آیا شما به من ننوشتید که میوه هاى ما رسیده و باغات ما سرسبز است اگر بسوى ما بیایى بر سپاه مجهزى وارد خواهى شد؟ این تیره بختان با کمال وقاحت و بدون هیچ شرم و حیا گفتند: ما چنین نامه هائى ننوشتیم! امام متعجّبانه فرمود: آرى به خدا قسم نوشتید و لذا تن به شهادت داد تا اخلاق اسلامى و انسانى را که در جامعه آن روز مرده بود زنده کند.
گریز از بیعت یکی از عوامل دلیل قیام امام حسین (ع)
بنابر یک دیدگاه، حرکت امام حسین (ع) از مدینه به مکه و از آنجا به طرف کوفه، به قصد قیام و پیکار نبوده است. از آنجا که او از بیعت با یزید خودداری کرد، جانش در خطر بود و خروج از حجاز تنها برای حفظ جان بوده است. بدین رو، اقدام آن حضرت را نه قیام، که فقط دفاع باید خواند. علی پناه اشتهاردی از فقهای معاصر قم از مدافعان این دیدگاه است:«اساسا بیرون آمدن امام حسین(ع) از مدینه به مکه معظمه و از مکه به طرف عراق، برای حفظ جان بوده؛ نه خروج، نه قیام، و نه جنگ با دشمن و نه تشکیل حکومت.» این دیدگاه در میان گفتهها و آثار برخی دیگر از معاصران نیز به چشم میخورد: «ستمگران و زورمداران روزگارش اگر او را به حال خود وا میگذاشتند، او هرگز از آن دو شهر معنوی و عبادی بیرون نمیرفت و کار دیگری را بر عبادت خدا ترجیح نمیداد.» «کار امام حسین(ع) انقلاب نبود، قیام هم نبود. اعتراض بود.»
تشکیل حکومت
بنابر این دیدگاه، هدف امام حسین(ع) بیرون آوردن خلافت و حکومت از دست یزید و تشکیل حکومت بوده است. پس از سید مرتضی تا قرن چهاردهم در میان عالمان شیعه کسی از این موضوع سخن نگفته است.
دیدگاه سید مرتضی درباره دلیل قیام امام حسین (ع)
سید مرتضی از عالمان و متکلمان شیعی معتقد است هنگامی که امام حسین (ع) اصرار مردم کوفه و توانایی نظامی آنان و ضعف حکومت کوفه را ملاحظه کرد، تصمیم گرفت دعوت آنان را بپذیرد و در واقع، با وجود چنین امکاناتی در کوفه، رفتن به این شهر را لازم دانست. او بر این باور است که احتمال وقوع چنین خیانتی از کوفیان بعید بود و بدین رو امام حسین(ع) گمان نمیبرد که آنان دعوت خویش را به یکباره پس گیرند و عهد خود را بشکنند. سید مرتضی با یاد آوری صحنههای تاریخی حضور مسلم در کوفه سعی کرده است نشان دهد که اسباب پیروزی امام حسین(ع) بر دشمنان فراهم بود؛ اما حوادث بعدی، ماجرا را خلاف آنچه توقع میرفت، رقم زد.
سید مرتضی بر آن است که چون رویارویی سپاهی کم شمار با یک سپاه مسلح پرشمار معقول نمینماید و دین نیز به آن توصیه نمیکند، باید نتیجه گرفت که امام ناچار به جنگ شده و خود به آن میل نداشته است. همچنین، هنگامی که پراکنده شدن و عهدشکنی کوفیان آشکار گشت، امام حسین(ع) تصمیم به بازگشت و متارکه درگیری گرفت همان گونه که امام حسن(ع) چنین کرد. در واقع، شرایط دو برادر در هر دو مورد یکسان بود ولی متارکه جنگ از حسین(ع) پذیرفته نشد.
دیدگاه صالحی نجف آبادی درباره دلیل قیام امام حسین (ع)
صالحی نجفی آبادی در کتاب جنجال برانگیزش با نام شهید جاوید نظریهای را مطرح ساخت. بنابر گفته صالحی، پس از مرگ معاویه، بستری برای تشکیل حکومت اسلامی فراهم شده بود و در این هنگام امام حسین احساس مسئولیت بیشتری کرد و بر خود لازم دانست که برای زنده کردن اسلام اقدام کند و با تشکیل حکومتی نیرومند، وضع موجود را تغییر دهد و اسلام و مسلمانان را از چنگال ستمگران برهاند.
اندیشه محوری کتاب وی آن است که امام حسین سه هدف را دنبال میکرد: نخست تشکیل حکومت، دیگری و در مرحلۀ دوم برقراری صلح و در درجۀ سوم حفظ عزت و تحمل شهادت. امام نخست در پی حکومت بر آمد و چون اوضاع دگرگون شد، خواستار صلح گشت و سرانجام ذلت را نپذیرفت و تن به شهادت داد. با این وصف امام خود برای کشتهشدن هیچگونه فعالیتی نکرد بلکه این عمال حکومت ضد اسلام بودند که فرزند پیغمبر را کشتند و چنین خسارت بزرگی را بر جهان اسلام وارد ساختند.
مخالفان دیدگاه تشکیل حکومت
به گفته صحتی سردرودی،شیخ مفید، سید بن طاووس، سید عبدالوهاب حسینی استرآبادی، محمدباقر مجلسی، عبدالله بحرانی اصفهانی، رضی بن نبی قزوینی و سید محسن امین از مخالفان نظریهای که هدف امام حسین(ع) را تشکیل حکومت میداند. برخی از این نویسندگان اگرچه بصورت تفصیلی در این زمینه سخن نگفتهاند اما در آثار خود نظر سید مرتضی را نقد کردهاند.
نظریه شهادت
- شهادت عرفانی
این نظریه تفسیری غیراجتماعی و غیرسیاسی و بلکه سیاست زدایانه از قیام امام حسین (ع) است سید بن طاووس این دیدگاه را مطرح کرده است وی در سرآغاز کتابش میگوید:«هنگامی که اولیای خداوند پی میبرند که زندگیشان در این دنیا میان ایشان و بخششهای خداوند حائل است، جامه ماندن را از تن برمیکنند و درهای لقای خداوند را میکوبند و خود را در معرض شمشیرها و نیزهها قرار میدهند. فاضل دربندی معتقد است امام حسین (ع) با ارسال نامه به کوفه قصد داشت عدهای به همراه او به نعمت شهادت برسند. صفی الله شاه در زبده الاسرار و عمان سامانی در گنجینه الاسرار و نیر تبریزی در آتشکده با واژگان عرفانی به تفسیر قیام پرداختهاند.
- شهادت فدیه ای
این دیدگاه معتقد است امام حسین(ع) به شهادت رسید تا گناهکاران را شفاعت دهد و آنها را به درجات معنوی برساند. شریف طباطبایی، ملا مهدی نراقی، ملا عبدالرحیم اصفهانی از معتقدین به این نظریه هستند. ملا مهدی نراقی در این زمینه میگوید: امام برای رسیدن به شفاعت کبرا، که مقتضی استخلاص همه محبان و موالیان باشد به شهادت راضی شد… زیرا که رفع کدورات معاصی امت و شفاعت ایشان موقوف بر خون و تالم ایشان است.
- شهادت سیاسی
این تفسیر برخاسته از نگرش اسلام سیاسی بوده و تفسیری متاخر است که امروزه بیشتر تبیین و ترویج میشود علی شریعتی، میرزا خلیل کمرهای، مرتضی مطهری، سید رضا صدر، جلال الدین فارسی از جمله معتقدین به این نظریه شمرده شدهاند. این نگاه تفسیری انقلابی و سیاسی از نهضت امام حسین(ع) ارائه میدهد. شریعتی در این باره میگوید: «حسین را نگاه کنید که زندگیش را رها میکند و برمیخیزد تا بمیرد. زیرا جز این، سلاحی برای مبارزه و برای رسوا کردن دشمن ندارد. میداند که اگر نمیتواند دشمن را بشکند میتواند به این وسیله رسوا کند».