وحید، امیرحسین و محمد امین مهمان امشب ماه عسل چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۷
محمد امین و امیر حسین دو دوست هستند که با یک فرد خارجی آشنا می شوند و گول او را می خورند و با او به سمت مرز می شوند و بعد متوجه می شوند که او عضو یک باند قاچاق اعضای بدن است!…
امیرحسین : «آن زمان من ۱۵ ساله بودم و چون با آن شخص خارجی رفیق بودیم و آن زمان ۲۲ سالش بود که البته داماد یکی از هم کلاسی های ما بود با او دوست شدیم.
وحید : «یکی از هم کلاسی های امیر حسین یک فرد غیر ایرانی بود و یک روز داماد اینها که چند روزی بود با موتور دنبال او می آمد، به امیرحسین می گوید بیا با موتور دامادمان تو را برسانیم.
امیر حسین : «داماد دوستم یه من می گفت بیا من خرج تو را می دهم و بیا با هم دوست باشیم. من به خاطر مشکلات خانوادگی یکسال ترک تحصیل کرده بودم و داماد این دوستمان همه ی این چیزها را می دانست. پدر من کسالتی داشت و به همین دلیل مادرم کار می کرد و او که می دانست تمام این شرایط را به من گفت بیا با من برویم خارج و من آنجا برایتان امکانات فراهم می کنم و …»
محمد امین : «من هم شرایط خانوادگی سختی داشتم، هر چند که خانواده از من برای پول در آوردن توقع ای نداشتند اما من عشق موتور هستم و با سوار شدن به موتور او وسوسه می شدم. »
محمد امین : «من تبلتم را با خودم برده بودم که به من گفت سیم کارتت را از تبلتت در بیاور و من پرسیدم چرا گفت بعدا متوجه می شوی چرا و الان نیازی نیست بدانی. چند نفر از هم کلاسی های ما می دانستند ما چه کاری می خواهیم انجام دهیم اما مادر و پدر ما اصلا در جریان نبودند. ما روز جمعه فرار کردیم و من پنج شنبه شب با این فرد خارجی صحبت کرده بودم و دو تایی بدون هیچ ساک و وسیله ای با این شخص خارجی راه افتادیم. امیر حسین به من گفت در یک میدانی در تهران ماشینی به دنبال ما می آید و به یک روستای مرزی رفته و غیر قانونی از مرز خارج می شویم.»
محمد امین : «ما به روستا رفته و آنجا شب خوابیدیم و صبح زود بیدار شده و به سمت کوهی رفتیم. از کوه ها به سختی رد شدیم و بعد یک ون به دنبال ما آمده بود و چند نفر دیگر هم آنجا به ما اضافه شدند. به ما گفتند اول شما وارد شوید. ما وارد شدیم. دست و پا و چشم های ما را بستند و وقتی ما اعتراض کردیم و گفتیم قرار ما این نبوده، به ما گفتند هیچ قراری وجود نداشته است و …»
امیر حسین : «تصویر من در ۱۵ سالگی این بود که با رد شدن از کوه ها به آینده ی خوب خواهیم رسید.»
محمد امین : « بعد از مدتی باز به یک کوه رسیدیم که قبل از آن کتونی های من و امیر حسین را گرفتند و تبلت من را هم گرفتند و بعد گفتند ادامه ی کوه را با دمپایی باید بروید. او آدم خارجی هم فعلا با ما بود اما چون اسلحه به دست گرفته بود و مدام با اسلحه تهدیدمان می کرد و ما هم از ترس چیزی نمی گفتم.»
محمد امین : «بعد از رد شدن از کوه، ما را به سوله ای بردند که خانمی هم آنجا بود که توسط نامزدش به آن مسیر کشیده شده بود.
وحید : «پدر محمد امین هر چه گوشی محمد امین را می گرفت خاموش بود و ما همه نگران بودیم و نمی دانستیم کجا به دنبال آنها بگردیم، به پلیس هم خبر دادیم. تا اینکه مهیار برادرم بالاخره گفت که خبر دارد که محمد امین و امیر حسین با فرد خارجی فرار کرده اند. ما و آقای مرادی پدر محمد امین به دنبال فرد خارجی رفتیم و اصلا نمی دانستیم ماجرا چیست. حتی گوشی فرد خارجی را گرفتیم و او جواب داد و گفت ما را گرفته اند و در کمپ هستیم! تا اینکه در دورترین نقطه مرزی کشور گوشی خود را خاموش کرد.»
محمد امین : «آن خانم که در آن سوله با ما بود، به ما گفت که اینها آدم های بدی هستند، شکنجه می کنند، آزار می دهند، غذا نمی دهند و … تا اینکه آن خانم را بردند.»
وحید : «سه روز از این ماجرا گذشت و ما اصلا از بچه ها خبر نداشتیم تا اینکه روز سوم مادر من حال خیلی بدی داشت که من او را به حرم شابدالعظیم بردم بلکه دلش آرام شود که در راه شخصی با من تماس گرفت و گفت برادرت و دوستش محمد امین پیش من است و باید ۵۰ هزار یورو به ما بدهی تا آزادشان کنیم. گفتم از کجا بدانم بچه ها پیش تو هستند که یک روز بعد عکسی از بچه ها در یک کلبه برای ما فرستاد و ما تا عکس را به مادرم نشان دادیم مادرم حالش بد شد. حتی آن شخص ویدئوهایی از شکنجه و آزار و گریه های بچه ها برای ما می فرستاد! که من و پدر محمد امین فقط می دیدیم و نمی زاشتیم بقیه اذیت شوند.»
پدر محمد امین : «آن شخص ما را به گونه ای تهدید کرده بود که پول را آماده کنیم، ما پول را نداشتیم اما داشتیم خودمان را به در و دیوار می زدیم، او به ما می گفت گوش های بچه ها را خواهیم برید و جلیقه ی انتحاری به آنها می بندیم و … و ما واقعا حال بسیار بسیار بدی داشتیم. پلیس هم در جریان تمام ماجرا و فیلم ها و …. بود و کلا به سمت پلیس اینترپل رفتیم تا بچه ها را پیدا کنیم.
پدر امیر حسین : «خیلی حال بدی بود، حتی من به پلیس می گفتم تو را خدا بگویید بچه ها کدام کشور هستند که خودم بروم دنبال بچه ها! آنها به ما می گفتند ما به بچه ها آمپول تزریق می کنیم و …»
مادر امیر حسین : «من عکس سه بچه ام را روی یخچال چسبانده بودم که انقدر ناامید بودم از بازگشت امیرحسین که حتی عکس او را از روی یخچال کندم و به بچه ها گفتم بچه ی من رفت و دیگر نخواهد برگشت…»
محمد امین : «من شب قبل به مادرم گفتم مامان اگر روزی من به یک کشور اروپایی بروم تو چه می کنی و مادرم گفت من هرگز اجازه نمی دهم تو برای کار کردن به یک کشور اروپایی بروی…»
امیر حسین : «دو ماه رنگ آفتاب به چشم ما نخورده بود و شب ها با تهدید اسلحه ما را مجبور به کندن خار و جمع کردن هیزم و … می کردند و ما از اتاق های بغل می شنیدیم که این ها یک باند بزرگ قاچاق اعضا هستند و ما هم در نوبت انتقال هستیم تا برویم برای خارج کردن اعضای بدن. در واقع آن شخص هم ما را فروخته بود و هم از خانواده ی ما به دروغ با وعده ی آزاد کردن ما درخواست پول کرده بود.»
محمد امین : «یک روز ماشینی به دنبال ما آمد و ما را برد به پایتخت کشوری که ما را برده بودند و در مسیر هر وقت پلیس بود به ما می گفتند سر خود را پایین بگیرید. در واقع از طریق ترمینال آن شهر می خواستند ما را به شهر دیگری برای انتقال اعضای بدن ببرند. آنجا پلیس ما را دستگیر کرد اما آن افراد با پلیس زد و بند کرد و پلیس ما را آزاد کرد.»
امیر حسین : «پلیس ما را برد و در یک شهر دیگر آزاد کرد و آن فرد خارجی آنجا به ما گفت اینجا دیگر پایان زندگی شما است. فردا صبح که می خواستیم برویم بر حسب یک اتفاق ارتش آن کشور ما را دستگیر کرد و دو روز در کمپ نگه داشت و بعد از دو روز ما را آزاد کردند و ما نام و فامیلی و مشخصات اصلی خودمان را به ارتش آنجا نگفتیم!»
بچه ها چگونه از دست باند قاچاق اعضا نجات یافتند؟
بر اساس توضیح بچه ها، آن شخص خارجی که ظاهرا به دلیل دستگیری توسط پلیس و به خصوص ارتش می خواسته رد گم کند، بچه ها را برداشته و به خانه ی یکی از دوستانش می برد، آنجا آن خانواده به روابط بچه ها با آن فرد شک کرده و به صورت یواشکی از بچه ها جویای ماجرا می شوند و وقتی بچه ها واقعیت را می گویند آنها فرد خارجی را در اتاقی زندانی کرده و به بچه ها می گویند اگر می خواهید به کشورتان باز گردید ما شما را به سفارت می بریم اگر نه کمکتان می کنیم اینجا بمانید. اما بچه ها خوشبختانه بازگشتن را انتخاب می کنند و نهایتا به آغوش خانواده خود باز می گردند…
در موج باز بخوانیم: ماه عسل
- بیماری فرهاد ایرانی
- یاسی اشکی در ماه عسل
- جشنواره قهرمان من ماه عسل ۹۷
- اهنگ تیتراژ پایانی ماه عسل۹۷ + تیتراژ ابتدایی
- ماجرای قلعه گنج + مجتبی و همسرش در ماه عسل
- زندگینامه قاسم تک دهقان مدعی کشف داروی سرطان در ماه عسل
- سامان نورمحمدیان و همسرش سارا محمد قاسم مهمان امشب ماه عسل