ماجرای زندگی و بیوگرافی احسان سلحشور مهمان امشب ماه عسل یکشنبه ۵ خرداد ماه ۱۳۹۷
بیوگرافی احسان سلحشور : احسان سلحشور در ۹ امین روز از اسفند ماه سال ۱۳۶۸ در شهر فولاد شهر که شهر کوچکی در نزدیکی اصفهان است به دنیا آمد و تا گرفتن دیپلم در فولاد شهر زندگی کرد. پدر احسان کارگر ذوب آهن بود و احسان و خانواده اش در خانه سازمانی کارخانه ذوب آهن زندگی می کردند.
احسان سلحشور : «من در خانواده ای به دنیا آمدم که دارای خواهری ۳ سال بزرگتر از خودم بود، پدرم کارگر خیلی ساده ی ذوب آهن بود و من و خواهرم وضعیت رفاهی معمولی هم حتی نداشتیم و حسرت خیلی از اسباب بازی ها را داشتیم و در همان حال هم من شرایط خانواده ام را کاملا درک می کردم. زمان گذشت تا اینکه در سال ۷۲ من دارای یک خواهر دیگر شدم. من از بچگی همیشه رویاهای بزرگ داشتم و دوست داشتم کارهای خیلی بزرگی انجام دهم. حتی در کودکی من سریال کت جادویی با بازی آقای رامبد جوان پخش می شد و به رویای آن کت جادویی، کت پدرم را می پوشیدم و رویاهای خودم را تصور می کردم.مادر من با چرخ خیاطی کار میکرد و من گاهی وقتی به چرخ خیاطی مادرم خیره می شدم، تصور می کردم که ای کاش چرخ خیاطی را اختراع کنم که از یک سمت دسته ی آن را بچرخانیم و از سمت دیگر پول تولید می شد. من همیشه درس خواندن را دوست داشتم. شیطونی می کردم اما چون فکر میکردم تنها راه ثروت مند شدن پزشک شدن است و دقیقا به همین دلیل در درس خواندن تلاش می کردم.»
ماجرای بیماری پدر احسان در ماه عسل
احسان سلحشور : «من آخرین تصویری که از پدر سالم خودم به یاد دارم، حدود ۶ سا ۷ سالگی ام است. من و خواهرم پشت در بیمارستان الزهرا منتظر بودیم تا ببینیم چه پیش می آید. پدرم مدت زیادی بود که سر دردهای زیادی داشت و من کاملا متوجه شده بودم که اتفاق بدی در حال افتادن است… برای اولین بار در آن سن ۶ سالگی متوجه شدم که پدرم سرطان دارد و من لابه لای حرف ها و گریه های مادرم متوجه شدم که برای درمان بیماری پدرم ۵ میلیون تومان نیاز است و ما آن زمان (سال ۱۳۷۵) فقط یک خانه قسطی سازمانی ذوب آهن بود که قیمت آن حتی به ۲ میلیون تومان هم نمی رسید! من به خاطر همان ۵ میلیون تومان نهایتا پدرم را از دست دادم چون ما هیچ چیز با ازرشی نداشتیم که بفروشیم و پدرم را درمان کنیم…»
ورود احسان به دنیای نوجوانی و جوانی و زندگی او
احسان : «پدر من ۱۰ سال زمین گیر شد و تمام امید ما حقوق ناچیز از کار افتادگی پدرم بود که ذوب آهن می داد که حتی کفاف هزینه ی داروهای مورد نیاز پدرم را نمیداد… تا اینکه در سال ۸۳ یعنی در روز چهارشنبه ای که سوم دی ماه بود و من در اول دبیرستان درس می خواندم پدرم فوت کرد… مدیر مدرسه من را به منزلمان برد و با شنیدن صدای قران و دیدن جمعیت جلوی درب منزلمان متوجه شدم که پدرم فوت شده است…»
احسان سلحشور : «حالا دیگه پدر من از دنیا رفته بود و من تک پسر بودم و با تمام وجود احساس می کردم که تمام مسئولیت زندگی روی دوش من است و مدام در ذهنم به این فکر می کردم که باید کاری بکنم که خانواده ام را نجات دهم و کمک کنم. من فکر می کردم که خیلی کارها هست که پدرم گذاشته و رفته و حالا من باید انجام بدم… اول دبیرستان بودم و تصمیم گرفتم به رشته علو تجربی نروم تا زودتر بتوانم وارد محیط کار شوم. به همین دلیل تصمیم گرفتم دبیرستان را رها کرده و به هنرستان رفته و در فنی حرفه ای درس خواندم چون یک سال کمتر درس می خواندی و زودتر هم وارد محیط کار می شدی. از آنجاییکه دهه ۸۰ بحث کامپیوتر خیلی داغ بود من به این رشته وارد شدم تا اینکه اواخر سوم هنرستان گواهینامه گرفتم. کل پس انداز خانواده ۵ میلیون تومان بود که ذوب آهن بعد از فوت پدرم برای ما داده بود و رفتم آر دی سبز رنگ مدل ۷۹ تاکسی خریدم و شروع به کار کردن کردم…در حین کار با تاکسی بودم که دوستم پیشنهاد زدن یک ساندویچی داد و من قبول کردم. هم زمان هم در تاکسی و هم در ساندویچی کار می کردم…»
احسان : «من در دانشگاه دولتی دانشگاه قبول شدم و یک روز برای پول خوابگاه ۲۰۰ هزار تومان لازم بود و من ۵۰ هزار تومن از دخل مغازه برداشتم و به خانه رفتم و از خانواده پول خواستم. خانواده ی من به من گفتند تو تمام سرمایه خانواده را برداشتی و بردی و حالا ما که پولی نداریم بدهیم… آن لحظه واقعا عصبانی و ناراحت بودم و با مادرم هم دعوایم شد و زدم از خانه بیرون… در همین ناراحتی ها رفتم از مغازه نزدیک خانه سیگار بخرم که یک سیگار بکشم که دیدم یکی از دوستان قدیمی ام با یک ماشین مدل بالا سر کوچه ایستاده است. رفتم جلو و با او صحبت کردم و پرسید چه شده است چرا به هم ریخته ای؟! گفتم ۲۰۰ هزار تومن پول لازم دارم البته ۵۰ هزار تومنش را دارم که یکباره ۳ تا تراول ۵۰ هزار تومنی به من داد. من به او گفتم نمی پرسی پول را برای چه می خواهم؟گفت من از دوستانم نمی پرسم چرا می پرسم چقدر! من رفتم خوابگاه و مشکلم را حل کردم و برگشتم و اولین جایی که رفتم دم در خانه ی آن دوستم تا ببنیم چطور پول دار شده است! به دمه در خانه آنها رفتم و با او صحبت کردم و او گفت در زمینه ملک و املاک کار می کنم و اگر بخواهی تو هم می توانی با من شریک بشوی… من هم تاکسی را که کل سرمایه خانواده ام بود فروختم و به او دادم و خودم فقط روی ساندویچی کار کردم. بعد از مدتی دوستم آمد و گفت اگر بتوانی پول بیشتری سرمایه گذاری کنی، سود بیشتری به دست می آوری و … و این شد که من آنقدر به مادرم اصرار کردم که مجبور شد خانه را بفروشد و پول آن را به من بدهد! مادرم در لحظه فروش خانه خیلی گریه کرد و خیلی حال بدی داشت اما من فکر می کردم دارم کار خوبی می کنم!»
احسان سلحشور : «مدتی گذشت تا اینکه متوجه شدم دوستم کسب و کارش نمی چرخد و پولی به من نمی دهد و … آخرش گوشی اش را هم خاموش کرد! من تا همین الان هم نمی دانم آن دوستم که تمام سرمایه زندگی ما را برد کجاست!… چند ماهی گذشت و ما در جستجوی آن دوست بودیم که پولمان را پس بگیریم تا اینکه یک روز یک احضاریه دم خانه ما آمد که اسم ۵ نفر روی آن نوشته شده بود و من فقط اسم دوستم را از مان آنها می شناختم! تعجب کردم و به دادگاه رفتم و آقای قاضی به من گفت ۱۰۰ هزار تومن وصیقه بگذار و برو… اما ما چنین پولی نداشتیم و همین باعث شد من به زندان بروم! حالا ما مال باخته اصلی بودیم، خانواده ام اجاره نشین بودند، ساندویچی اوضاع خوبی نداشت و مال باخته های دوستم به خاطر معاشرت من با او فکر می کردند من هم پولی بالا کشیده ام و این پول ها را جایی چال کرده ام و قرار است بعدا آنها را در آورده و خوشبخت شوم! من در میانه ی تمام این اتفاقات نامزد هم بودم! ما تازه نامزد کرده بودیم و قرار بود پولدار شوم و ازواج کنیم!»
همسر احسان سلحشور : «من از لحظه ای که احسان به زندان رفت، حتی یکبار هم به این فکر نکردم که احسان کلاه بردار است.»
زندان شهرستان لنجان
احسان : «وقتی اولین باز وارد زندان شدم، استرس تمام وجودم را گرفته بود و سعی می کردم جلوی گریه خودم را بگیرم و یاد این حرف مادرم افتادم که توی سختی ها خدا کنار من است! به هر حال وارد زندان شدم و فقط ۲ دقیقه وقت تماس گرفتن با خانواده داشتم و کلا شرایط برایم خیلی سخت بود… اما در همان زندان متوجه شدم که اشتباهات من و اعتماد بی جهت و بیخود من باعث رسیدن من به اینجا شده است و حالا به من توهین شده است! پس تصمیم گرفتم تغییر کنم! چون من اصلا بلد نبودم حتی حرف بزنم و یا حتی از حقوق خودم دفاع کنم و برای همین تصمیم گرفتم رشته حقوق بخوانم! با خانواده ام تماس گرفتم و خواستم کتاب های رشته ادبیات و علوم انسانی را برایم خریده و بیاورند و من مشغول مطالعه شدم تا جاییکه مسئولین زندان هم متوجه شدند که من علاقه به کتاب خواندن دارم و حتی یک امتحان هم در زندان دادم. در زندان دیوان حافظ می خواندم و سعی می کردم دیوان حافظ را حفظ کنم.»
آزادی احسان از زندان
احسان سلحشور : «من از زندان آزاد شدم و حالا اوضاع از قبل هم بدتر شده بود! تصمیم گرفتم هم درس بخوانم و هم کار کنم. برای هزینه دانشگاه رفتم منزل و گفتم باید تلویزیون خانه را بفروشیم تا من بتوانم درس بخوانم! سال ۹۲ با بازاریابی فروش بیمه عمر با ۶ نفر از دوستانم که زمانی به من اعتماد کردند که هیچ دلیلی برای اعتماد به من وجود نداشت. من و دوستانم به شدت کار می کردیم و تلاش می کردیم تا بتوانیم پیشرفت کنیم. من همزمان با خواندن کارشناسی و کارشناسی ارشد در دانشگاه همزمان به شدت کار می کردم.»
پایان قصه : احسان سلحشور در پایان برنامه یک خانه شبیه به خانه ای که آن زمان احسان فروخته بود، به مادرش هدیه کرد…
مصاحبه دکتر اناری با احسان سلحشور : احسان سلحشور کیست؟
مصاحبه دکتر اناری با احسان سلحشور : احسان سلحشور کیست؟
در موج باز بخوانیم:
- بیماری فرهاد ایرانی
- هومیوپاتی چیست؟
- بیماری ژنتیکی sma
- بیماری آنجلینا جولی
- بیماری ای بی چیست؟
- جشنواره قهرمان من ماه عسل ۹۷
- اهنگ تیتراژ پایانی ماه عسل۹۷ + تیتراژ ابتدایی
- زندگینامه قاسم تک دهقان مدعی کشف داروی سرطان در ماه عسل
- سامان نورمحمدیان و همسرش سارا محمد قاسم مهمان امشب ماه عسل
4 دیدگاه
وحید،همکارجناب سلحشور
صنعت بیمه یکی از کارهایی است که درامد آن برکت زیادی داره خصوصا اگه بادل ونیت پاک کمک کردن باشه
بنده هم بعداز اینکه سه مرتبه شکست کاری خوردم وصفرحتی زیره صفرشدم ومجبوربه کارگری سرگذرشدم وارد صنعت بیمه شدم امروز شایدهنوز به رشدوقدرت جناب سلحشوری نرسیدم اما خداروشکرخیلی پیشرفت کردم وآسایش فکری ومالی دارم (خداروشکر)
بنده مدیرفروش ومدیراموزش شرکت حقوقی بیمه هستم
عبدالباسط پهلوانی دوجی
ممنون از گردانندگان این سایت که این ویدیو را گذاشتن خیلی آموزنده بود امیدوارم هموطنانم موفق موید سلامت و ثروتمند باشند
مریم
خوش به حالت احسان کاشکی منم پولدار بودم
پری
خوشا به سعادت چنین مادری که هم چین فرزندی داره آقا احسان نشون دادی که خواستن توانستن است