ماجرای قتل عمد رضا و امید در ماه عسل امشب…مهمان امشب ماه عسل روز جمعه ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷
احسان علیخانی در شروع برنامه امشب ماه عسل گفت : «من حدود ۸ ماه درگیر ساختن مستند این برنامه بوده ام و تمام مدت به این فکر می کردم که خدا را شکر که این اتفاق برای من تاکنون نیوفتاده است چرا که این فقط لطف خدا بوده و خدا رحم کرده است وگرنه ممکن است برای همه اتفاق بیوفتد و تعداد زیادی از کسانی که الان درگیر این موضوع هستند، تا قبل از این سانحه و اتفاق هیچ تجربه ای از کلانتری و دادگاه و … نداشته اند و در کمتر از چند ثانیه متهم به قتل عمد شده اند! امروزه در زندان ها کسانی هستند که استاد دانشگاه، تحصیل کرده، سالم، فرهیخته و …. هستند و در کمال ناباوری فقط به دلیل عدم کنترل خشم به زندان افتاده اند.
رضا : «من اهل کنگاور کرمانشاه هستم و قبل از این ماجرا باشگاه بدنسازی داشتم. بعد از بازگشتن از خدمت مدتی پیش پدرم کار می کردم و بعد چون ورزش می کردم، چند وام گرفتم و بعد باشگاه بدنسازی زدم. این اتفاق مربوط به ۲۲ سالگی من است. من ۵ سال در زندان بودم. ۲۲ سالگی رفتم و ۲۷ سالگی بیرون آمدم…»
امید : «اهل قوچان هستم و من پیش از این اتفاق که در ۱۸ سالگی من اتفاق افتاد، در کنار پدرم کشاورزی می کردم و درس نمی خواندم و ۱۱ سال در زندان بودم.»
رضا : «من تقریبا ۴ ماه قبل از این اتفاق، پیش برادر مقتول رفته بودم که خیاطی دارند، شلواری داده بودم و مدتی کلا یادم رفته بود که بروم و شلوارم را پس بگیرم. بعد از مدتی که رفتم شلوارم را پس بگیرم، برادر مقتول مقداری شاکی شد که چرا دیر آمده ای و … و من هم جوان بودم و غرور داشتم و … به من برخورد و ناراحت و با دلخوری از مغازه خیاطی ایشان بیرون رفتم. بعد از چند ماه یک روز از باشگاه بیرون رفته بودم و از یک دکه خرید می کردم که کاملا تصادفی مقتول را دیدم و در ثانیه ی بسیار کمی چشم در چشم شدیم. در واقع خیلی اتفاقی برادر مقتول آنجا بود و در یک لحظه چشم در چشم شدیم و هر دو در سنی بودیم که غرور داشتیم و منم همش احساس می کردم کسی نباید به من چپ چپ نگاه کند و … و مردم ما را جدا کردند و من را به باشگاه بردند و ایشان را هم به داخل یک مغازه ای بردند. من که وارد باشگاه شدم دیدم که مقتول در حال تماس گرفتن است و از طرفی هم بچه های باشگاه همش من را تحریک می کردند که تو باشگاه داری و تو نباید از کسی ببازی و … و مدام به دنبال این بودند که من بروم و دعوا را ادامه دهم. بعد از حدود نیم ساعت شخصی آمد و من را به بیرون باشگاه صدا کردند و رفتم دیدم چند نفر آمده اند و دیدم برادر مقتول و چند نفر دیگر آمده اند. در یک حال و هوای شلوغ و در هم و بر همی یک لحظه من و مقتول به هم نزدیک شدیم و من اصلا نفهمیدم چه شد که ما همدیگر را هل دادیم و من فقط در یک لحظه دیدم که مقتول روی زمین افتاده و من روی او هستم. مردم جمع شده بودند و پلیس آمد و هم من و هم مقتول را به بیمارستان بردند و در دو تخت کنار هم خواباندند. مقتول بیهوش بود و من از ته دل خدا خدا می کردم چیزی نشود، خدایا اتفاقی برایش نیفتد، خدایا من اصلا دعوایی نبودم و …. تا اینکه گفتند مقتول در کما است و او را به کرمانشاه منتقل کردند. مقتول را در کرمانشاه عمل می کنند و به دلیل خونریزی مغزی زیر عمل فوت می کند و من را بازداشت کردند. واقعا حتی همین الان هم حال بسیار بسیار بدی دارم.»
امید : «من با خدا بیامرز دوست بودم و پسر عموی مادرم بود. ما در عروسی بودیم و نیم ساعتی گذشت و در قوچان رسم است که وقتی کسی می رقصد دستمال به دست می گیرد، دستمال دوست دیگری را مقتول گرفته بود و نمی داد و دوستم آمد و به من گفت دستمال مرا گرفته است و برو پس بگیر. من رفتم دستمال را پس بگیرم که اصلا نفهمیدم چه شد که بحثی بین ما پیش آمد و این اتفاق شوم افتاد… من هیچگونه جرم و سابقه ای تا پیش از این واقعه نداشتم.»
رضا : «هرگز لحظه ای را که به من گفتند مقتول از دنیا رفته است را فراموش نمی کنم! قاضی کشیک آمد و به من گفت طرف فوت کرده است و تو الان قاتل هستی… آن لحظه را هرگز فراموش نمی کنم، تمام بدنم یخ کرده بود و مدام به خودم می گفتم به خاطر ۱۰ ثانیه که خودم را کنترل نکردم خودم را سرزنش می کردم… اولین کسی که حدود یک ساعت بعد به ملاقات من آمد پدرم بود…خجالت می کشیدم به چشمان پدرم نگاه کنم…»
امید : «من بعد از دعوا به منزل یکی از دوستانم رفتم و پدرم آمد و گفت مقتول فوت کرده است و دست من را گرفت و گفت آمده ام ببرم و تحویلت بدم.»
رضا : «زمانیکه به آخرین دادگاه رفتم، قاضی به من ابلاغ کرد که تو محکوم به قصاص شده ای اگر حرفی داری بزن…ولی من اصلا در حال خودم نبودم تا بخواهم حرفی برای گفتن داشته باشم… مادرم، پدرم، خواهر و برادرم بی قراری و گریه می کردند… از آن لحظه به بعد تا طی شدن مراحل قانونی پرونده هر لحظه منتظر شنیدن خبر اعدام (قصاص بودم). شب ها تا دم صبح اصلا خواب نداشتم چون آنهایی که قصاص می شوند را دم صبح می آمدند و می بردند و دوست نداشتم لحظه ای که می آیند من را برای قصاص ببرند خواب باشم.. برای همین حدود ۱ سال و نیم شب ها خواب نداشتم و بعد از ظهرها می خوابیدم. ۲۳ ماه ۱۱ بود که نماینده دادستان ۶ نفر را که یکی از آنها من بودم، صدا کرد و گفت امروز روزی است که باید شما قصاص می شدید اما دادستان دستور داده اند که چون شب عید است دو ماه به شما فرصت بدهیم تا بروید و رضایت خانواده مقتول را بگیرید. مادر من در زمانی که من زندان بودم از بس گریه کرده بود دو بار عمل چشم کرد… در آن مدت تمام شهر کنکاور، فامیل ها و … همه واقعا تلاش می کردند تا من را نجات دهند.. این شد که در آن فرصت شد و خدا کمک کرد و خانواده مقتول بخشیدند و زندگی و جان دوباره به من دادند.»
امید : «من ۲ سال بود که زندان بودم که حکم قصاص من آمد. من هم مداوم منتظر قصاص بودم و آنقدر اذیت شده بودم و خواب و خوراک نداشتم و همش ذهن و فکرم درگیر بود، خودم رفتم و خواستم حکم را اجرا کنند از بس که خسته شده بودم… من دوبار تا پایه چوبه دار هم رفتم… بار اول رفتم پای طناب دار اما یک هفته فرصت دادند. بار دوم ما دو نفر بودیم که با هم برای اجرای حکم اجرای قصاص بردند، بار دوم خیلی سخت بود… من خانواده مقتول را دیدم، عذر خواهی کردم و یک سیلی هم به من زدند… نفر اول را بردند و من کاملا دیدم که قصاص کردند و آن بنده خدا مرد… وقتی دیدم مردن انقدر آسان بوده و به همین راحتی سر یک اشتباه جوانی رفت… تمام ذهنم درگیر شده بود و خیلی حال بدی داشتم و جنازه آن بنده خدا جلوی چشمم بود… در همین وضعیت تا پای چوبه ی دار رفتم اما در عین ناباوری خانواده مقتول بخشیدند و زندگی دوباره به من دادند…»
رضا : «اصلا فکر بیرون آمدن از زندان را حتی در خواب هم نمی دیدم، تمام آرزوهایم، جوانی ام و … همه و همه در کمترین لحظات از بین رفت… زندگی ام را در اثر یک غرور بی جا و عدم کنترل خشم و … به کل از بین رفته بود… الان می دانم که باید حتما روی خشم کنترل داشت و گرنه به همین سادگی مانند پرونده من می شوید و تبدیل به قاتل می شوید… هیچ کس نمیداند عذابی که من کشیدم چیست… اصلا جای من بودن کار آسانی نیست، به همه توصیه می کنم واقعا احتیاط کنند، واقعا خشم را کنترل کنند و زندگی را آسان تر بگیرند و انقدر با همه چیز جدی و خشن و خشک برخورد کنند…»
امید : «من آنقدر به اعدام فکر می کردم که نابود شده بودم، اصلا دیگر نمی خواستم پدر و مادرم پشت میله ها به دیدار من بیایند و هر لحظه به ماجرای اعدام من فکر کنند و عذاب بکشند… من الان حدود ۱۰ ماه است که بعد از ۱۱ سال از زندان آزاد شده ام اما هنوز نتوانستم خودم را بازیابی کنم و خیلی حال بدی دارم… حتی الان که از زندان بیرون آمده ام و زندگی دوباره یافته ام، فکر از دست رفتن جوانی ام بر اثر یک اشتباه و بی توجهی و … عذابم می دهد.»
توضیحات کارشناسان امشب برنامه ماه عسل : «بیشتر نزاع های منجر به قتل به صورت کمترین زمان و آنی اتفاق افتاده است، مثلا سر جای پارک، بگو مگو سر شارژ ساختمان، سر چهارراه و … و یکی از آن نفرات فوت کرده است و زندگی دو خانواده تباه شده است. در واقع همه چیز به دلیل عدم کنترل خشم است که با کوچکترین استرس دست به کارهای ناخواسته زده اند. لزوما همه جوان هم نبوده اند و افراد مسن هم وجود داشته است. ما در طرفین گردن، در ناحیه فوقانی شکم و بخش های دیگری مناطق حساسه ای داریم که اگر ضربه بخورند منجر به قتل آنی میشود.»