ماجرای قلعه گنج ، مجتبی و همسرش به همراه چند نفر از هم شهری هایشان مهمان امشب ماه عسل دوشنبه ۷ خرداد ماه ۱۳۹۷
مجتبی تیرماه سال ۱۳۶۶ در یکی از روستاهای قلعه گنج به دنیا آمد و همسر مجتبی هم در روستای دیگری از منطقه قلعه گنج به دنیا آمده است و در حال حاضر در روستای محل تولد خانم زندگی میکنند و همسر مجتبی دختر دایی اوست. قلعه گنج از دورترین شهرهای استان کرمان (در جنوب شرقی ایران) که جزء گرمترین مناطق ایران است و به دلیل داشتن گرمای زیاد و صحراهایش به آفریقای ایران معروف است.
مجتبی :«پدرم کارگر بود و مثل بیشتر خانواده های جنوب و کرمان در خانواده ای شلوغ با ۶ برادر و ۳ خواهر دنیا آمدم و کل زندگی ما بر اساس دامداری و کشاورزی می چرخید و هیچ شغل دیگری نبود. پدر ما یک کارگر ساده بود و اداره کردن این خانواده بسیار سخت بود و مصیبت از شروع مدارس بود که همیشه غصه تهیه لباس، کتاب و … همیشه با ما بود.پدر ما در جاهای مختلفی کارگری می کرد و حتی گاهی مدتی بیکار بود. حتی اداره امورات زندگی هم اصلا کار آسانی نبود. به همین دلیل خواهر بزرگتر و برادر بزرگتر من ترک تحصیل کردند.فاصله مدرسه ها هم زیاد بود و حداقل ۱ و نیم کیلومتر راه را طی می کردیم تا به مدرسه برسیم. در زمستان مدرسه رفتن با دمپایی، زیر باران و … خود مسئله ی سختی بود!»
همسر مجتبی :«پدر من هم مانند پدر مجتبی کارگر ساده بود اما چون جمعیت ما کمتر بود و ما کلا ۴ بچه بودیم و به همین دلیل دردسرهای خانواده ما کمی کمتر بود. درآمد پدر من هم زیاد نبود اما فقط به خاطر تعداد کمتر بچه ها باعث می شد مادر ما کمی آرامش بیشتری داشته باشد.»

قلعه گنج کجاست؟
مجتبی :«دوران دبیرستان من با تمام افت و خیزهایی که داشتیم و ۱۰ کیلومتر راهی که باید با یک وانت که راننده سرویس ما بود خود شرایط خاص خود را داشت و ماهیانه باید ۲ هزار و ۳۰۰ تومان به راننده می دادیم که من مدت ها ۲ هزار و ۵۰۰ تومن به این راننده بدهکارم! در مسیر زندگی من خیلی از دوستان من را همراهی کردند و نقش داشتند. مثلا دوچرخه برای من رویایی دست نیافتنی بود.»
مجتبی :«سال ۱۳۸۵ وارد دانشگاه تربیت معلم شدم و قبول شدن من در دانشگاه بهترین هدیه ای بود که به مادرم دادم… مادر من نذر کرده بود که کل آبادی را شیرینی بدهد اما چون برادر زاده اش قبول نشده بود از پخش کردن شیرینی منصرف شد تا او ناراحت نشود.۲ برادر بزرگتر من درس را ترک کردند و با کار کردن در جاهای مختلف در واقع کمک می کردند که ما خواهر و برادرهای کوچکتر زنده بمانیم! من دقیقا زمانیکه سرمست و خوشحال از دانشگاه رفتنم بودم و بعد از پایان دوران تحصیل که معلم رسمی شدم و خوشحال از این بودم که مادرم را حمایت می کنم تا به آرزوهایش برسد، یک شب خوابیدیم و وقتی بلند شدیم مادرم بلند نشد و از دنیا رفت! آنجا بود که آنقدر از خدا دلگیر شدم که گفتم خدایا تو از روستای ما رفته ای… چون کمترین آرزوی من برآروده کردن آرزوهای مادرم بود که آن را هم از من گرفتی… من حتی کار کردن در اسلویه را هم تجربه کردم.»
مجتبی : «اکثر مردم روستاهای منطقه قلعه گنج در همین شرایط تنگ دستی به سر می بردند و کلا فقر و تنگ دستی در این منطقه بیداد می کرد. اصولا آرزو در دل مردم مرده بود و همه به فکر ترک روستاها برای رفتن به جزیره های دیگر و … بودند تا بلکه آینده خود را نجات دهند!…»
همسر مجتبی :«من سوم راهنمایی بودم که پدرم را از دست دادم. آنجا بود که تازه متوجه سختی های زندگی شدم. چون پشتوانه مالی ما کمک دایی هایمان شده بود و ما به همراه مادرم در فصل خرما برای جمع آوری خرما می رفتیم و حقوق چندانی هم نمی گرفتیم…»
مجتبی : «بعد از فوت مادرم که حدود ۲۱ سالم بود، همه ی حواسم به وصیت مادرم بود که حواست به خواهر برادرهای کوچک تر از خودت باشد… تنها کاری که بعد از فوت مادرم توانستم انجام بدم این بود که هوای این بچه ها را داشته باشم… یک برادرم لیسانس گرفت و الان کارمند است، دو تا خواهر کوچکترم ادامه تحصیل دادند و یکی لیسانس گرفت و یکی فوق دیپلم و برادر ته تگاریم را بردم مدرسه ای که خودم در آن کار می کردم و همش سعی می کردم حسرت هایی که خودم کشیده ام را آنها نکشند.»

قلعه گنج کجای ایران است؟
ماجرای قلعه گنج و اتفاقاتش در سال های بعد از سال ۹۲
مجتبی : «مردم ما در حدی برای زندگی شون می جنگیدن که فقط بگذره اما امروز مردم قلعه گنج عوض شده اند و حالا برای آینده شان تلاش می کنند و خود مردم دست به دست هم داده اند تا شهر و منطقه و دیار خودشان را بسازند… ما نمیتوانیم را چال کردیم و فاتحه اش را هم خواندیم و الان فقط می خواهیم آینده را بسازیم.»
یکی از خانم ها : «من متولد سال ۶۶ هستم و صاحب دو فرزند هستم. وقتی دوم ابتدایی بودم به دلیل مشکلات،تمسخرهای هم کلاسی ها و معلم کلاس کلا درس خواندن را کنار گذاشتم تا اینکه بعد از ازدواج به حرم امام رضا رفته بودیم که دیدم همه دارند دعای اذن دخول می خوانند اما من سواد ندارم که بخوانم. همانجا دلم خیلی شکست و از امام رضا خواستم کمکم کند تا ادامه تحصیل بدهم و به لطف خدا در حال حاضر به کمک بنیاد علوی تا ۶ ام نهضت درس خواندم و علاقه دارم ادامه بدهم. من خاطرات تلخی از دوران تحصیل خودم دارم، از تمسخر کیفی که چون پول نداشتیم خواهرم با گونی برنج برای درست کرده بود و معلم به تمسخر جلوی هم کلاسی هایم گفت تو چه کیف قشنگی داری تا نداشتم دفتر برای نوشتن مشق هایم و اجبار معلم برای داشتن دفترهای جدا برای هر درس. تمام اینها عامل ترک تحصیل من بودند.»
حضور بنیاد علوی در قلعه گنج
مجتبی : «سال ۹۲ بود که بنیاد علوی به مردم قلعه گنج اعتماد کرد و مردم قلعه گنج هم به بنیاد علوی اعتماد کردند و یهو در قلعه گنج انقلابی به پا شد و با شعار مردم برای مردم همه اهالی تمام نقاط قلعه گنج دست به دست هم دادند تا پیشرفت کنند و امروز با گذشت کمتر از ۱۰ سال حال و روز قلعه گنج با حال روز پیشین خود قابل مقایسه نیست!»
- آقای احمدی : «من به کمک بنیاد علوی کارخانه رب گوجه در قلعه گنج زده ام و در حال حاضر ۵۰ نفر کارمند دارم.»
- آقای ریاحی : «من یک روستایی هستم و در زمینه روستاها و بهتر شدن اوضاع آنها تلاش می کنیم. در حال حاضر به عنوان تسهیل گر بین روستاها کار می کنیم.»
- آقای پور حیدری : «من در قلعه گنج مشغول کشاورزی هستم و به دنبال فرآوری محصولات هستم که محصولات کشاورزی قلعه گنج به صورت خام به فروش نرسد.»
- همسر مجتبی چون در دانشگاه زاهدان دامداری خوانده است در روستای قلعه گنج یک دامداری تاسیس کرده است.
- مجتبی : «من ۲۵۰۰ تومن به راننده سرویس مان بدهکار بودم و وقتی معلم شدم، فرزند او شاگرد من شد و من به پدرش پیغام دادم که بگوید چگونه بدهی خود را پرداخت کنم، آن آقا در جواب سوال من پیغام فرستاده بود که فقط آنقدر به فرزند من سخت بگیر تا خوب درسش را بخواند و موفق شود.»
پایان قصه : مردم قلعه گنج، منطقه ای که به خاطر کمبود شدید امکانات به آفریقای ایران معروف بود امروز به همت مردم همان منطقه، تلاش و پایداری شان و حمایت های بنیاد علوی زندگی خود را نجات داده اند و در هدف شان ساختن گنج از رنج هستند…