بیوگرافی احمد نجفی و همسرش
احمد نجفی بازیگر و هنرپیشه پیشکسوت ایرانی که با نقش های خاص در ذهن ها تداعی میشود، متولد سال ۱۳۲۷ در خرمشهر است. نام کامل احمد نجفی بازیگر نقش ماندگار کاراگاه علوی دهه ی ۷۰، “سید احمد نجفی شوشتری” است که فرزند یکی از خانواده های سرشناس و ثروتمند آن زمان خرمشهر بوده است. هر چند که اصالت احمد نجفی به شوشتر باز میگردد اما خودش بعد از تقل مکان خانواده اش به خرمشهر، به دنیا آمده است. احمد نجفی با گرفتن مدرک دیپلم خود زمانیکه ۲۵ سال سن داشت، در سال ۱۳۵۲ به امریکا رفت. نجفی در امریکا در رشته “طراحی صحنه” مشغول به تحصیل شده و مدرک دانشگاهی اخذ کرد. احمد نجفی در خصوص اوضاع مالی خانواده ی خود گفته است: «پدرم تاجر و شغل اش صادرات بود و به همین دلیل هم از نظر مالی، وضع عالی و از تجار به نام خوزستان بود.»
همسر احمد نجفی
احمد نجفی همسری روسی دارد که پاداش حضور او در فیلم جاودانه و بازی فوق العاده اش در فیلم کاراگاه علوی است چرا که در حین فیلم برداری کارآکاه علوی عاشق همسرش شده است. احمد نجفی و همسرش نزدیک به ۲۰ سال فاصله سنی دارند و همسر احمد نجفی در شرایطی که او مردی بالغ و جا افتاده بود در اوج جوانی همسری او را پذیرفته است.
کارآگاه علوی نام شخصیت پایهای مجموعه های تلویزیونی ایرانی است که در سالهای ۱۳۷۵ با مجموعه تلویزیونی کارآگاه و در سال ۱۳۸۷ با مجموعه کارآگاه علوی ۲ حضور داشت. ایفاگر نقش وی احمد نجفی بود و نویسنده و کارگردان هر دو مجموعه حسن هدایت بود.
احمد نجفی : «من و همسرم در زمان ساخت و فیلم برداری «کارآگاه علوی» که در اکراین میگرفتیم عاشق شدیم در واقع من عاشق شدم! این عاشق شدن از جنس هل شدن هم نبود. خانمم مترجم بود و اتفاقا از سختگیری من سر کار بشدت هم عصبانی شده بود و حتی گریه اش گرفته بود، من سر کار، آدم بدعنقی هستم! تعارف با هیچ کس ندارم و داد و بیداد میکنم، اما به هر حال این آشنایی هر چه بود به ازدواج رسید و همسر من اصالتا روسی می باشد.»
احمد نجفی : «من و همسرم از ابتدا به فکر ازدواج نبودیم؛ یعنی ازدواج در برنامه مان نبود. در ابتدا همکار بودیم و بعد از مدتی من به دریا زنگ زدم تا برای یک گروه دیگر او را دعوت به کار کنم. خلاصه تماس های تلفنی یک سال ادامه داشت و در نهایت با هم ازدواج کردیم. من همیشه می گویم ازدواج مثل هندوانه است. گاهی ممکن است هندوانه قرمز باشد ولی شیرین نباشد و گاهی ممکن است شیرین اما سفید و بی رنگ و رو باشد ولی بعضی وقت ها هم شیرین است و هم قرمز و خوشرنگ. ازدواج ما هم مثل یک هندوانه بود که خوشبختانه هم قرمز و خوشرنگ است و هم شیرین.»
دریا همسر احمد نجفی : «ولی به نظر من احمد از همان ابتدا قصد ازدواج داشت.(با لبخند)»

عکس همسر احمد نجفی
احمد نجفی : «در زمان همکاری، من و همسرم شناختی نسبی از یکدیگر پیدا کردیم و من متوجه شدم همسرم خانمی بسیار فهمیده، مهربان و با صداقت هستند. اتفاقا در طول مدت همکاری مان من خیلی جدی بودم و چند بار هم از دست من به خاطر فشار کار گریه کرد. (می خندد) در کشوری که کار می کردیم عادت نداشتند در زمان فیلمبرداری یک فیلم ساعات طولانی کار کنند ولی ما به خاطر فشار مالی مجبور بودیم گاهی حتی ۱۲ ساعت در روز کار کنیم که باعث سختی و دلخوری گروه خارجی و دریا شده بود.
دریا همسر احمد نجفی : «البته دلخوری من از کار زیاد نبود. من بنا بر وظیفه خیلی به گروه ایرانی کمک می کردم و از مدیران می خواستم مثلا راس ساعت شش صبح وسایل سر صحنه حتما آماده باشد ولی آنجا این طور نیست و با این فشردگی از کار آشنایی ندارند؛ حتی مدیران استادیو به من می گفتند:«تو با آنهایی یا با ما؟» (می خندد) ولی من اصرار داشتم همه چیز روی نظم باشد تا گروه های دیگر هم در کشور من کار کنند و راحت باشند و تجربه خوبی داشته باشند. خلاصه از طرفی گروه ایرانی اصرار داشت همه چیز مهیا باشد و از طرفی گروه اوکراینی با این روند کاری آشنا نبود و البته به دنبال پول بیشتر بودند ودر این میان فشار زیادی روی من بود و چند بار گریه ام گرفت.»
دریا همسر احمد نجفی : «ازدواج من ریسک بود. مادرم همیشه می گوید:«نمی دانم چرا اجازه دادم تو ازدواج کنی و از کشور بروی؟» (می خندد) ما هیچ شناختی از ایران نداشتیم. یادم هست مادرم روبه روی عکس من در اتاق نشسته بود و می گفت:«من چطور به تو اجازه بدهم از کشور بروی؟ نکند بروی و همسر چهارم شوی یا اینکه تو را بفروشند» (می خندد) البته احمد را دیده بودند ولی چون ما آن زمان به زبان انگلیسی با هم صحبت می کردیم و پدر و مادرم به این زبان آشنا نیستند نمی توانستند با ایشان مستقیم صحبت کنند و من ترجمه می کردم. من تا قبل از آشنایی با همسرم هرگز خارج از کشور هم نرفته بودم و همه خانواده ام نگران بودند ولی نمی دانم چرا من خیلی مطمئن بودم و نگرانی در وجودم نبود. من مستقیم به ایران نیامدم؛ ابتدا به ترکیه رفتم. ما در ترکیه دوست مشترکی داریم که مرا به منزل خود برد و پس از چند ساعت به تهران پرواز کردم و احمد در فرودگاه منتظرم بود و بعد هم عقد کردیم. ما جشن عروسی نگرفتیم و الان کمی به خاطر این موضوع پشیمانم (می خندد) ولی اینها واقعا خیلی مهم نیست. من بعضی از دوستانم را می بینم که عروسی های خیلی مجلل و پرخرج داشته اند اما یک سال بعد طلاق گرفته اند.»

عکس احمد نجفی و همسرش و فرزندانشان
همسر احمد نجفی : «من و بچه هایم با هم بزرگ شدیم و رشد کردیم. وقتی فرزند اولم به دنیا آمد من ۲۲ سال داشتم و کسی هم کنارم نبود تا به من کمک کند. مادرم فقط یک ماه کنارم بود و خانواده ام از من دور بودند. خیلی از فوت و فن بچه داری چیزی نمی دانستم اما با مطالعه و خواندن کتاب های کودکیاری کمی در مورد نگهداری نوزاد اطلاعات به دست آوردم؛ البته مادر و خواهر همسرم هم به ما سر می زدند و از آنها هم چیزهایی یاد می گرفتم. الان که به گذشته فکر می کنم می بینم واقعا کم تجربه بودم و شاید اگر دوباره بتوانم به گذشته برگردم کارهای دیگری انجام می دهم اما چنین چیزی امکان ندارد و بچه ها دیگر بزرگ شده اند و از چند سال دیگر هم زندگی خودشان را خواهند داشت و فقط شایان پیش ما خواهد ماند. (می خندد) »
حاصل ازدواج احمد نجفی و همسرش یک دختر به نام مریم و دو پسر با نام های شایان و دانیال است.
همسر احمد نجفی : «بیش از ۲۰ سال است با هم ازدواج کرده ایم. من فکر می کنم این ۲۰ سال زندگی مشترک ما خیلی زود گذشت و همان طور که شوهرم اشاره کردند همراه با رضایت بوده است. ابتدای ورودم به ایران برایم همه چیز تازه بود و خیلی سخت گذشت. من از همه چیز می ترسیدم حتی از صدای فروشنده ها. زبان فارسی بلد نبودم و از همه چیز می ترسیدم اما کم کم که با زبان فارسی و فرهنگ ایران آشنا شدم خیالم راحت شد و حالا بهم خوش می گذرد. (می خندد)»
احمد نجفی: «منظورشان فروشنده های وانت دار است که با بلندگو در کوچه و خیابان فریاد می زنند. دریا فکر می کرد اینها اعلام می کنند خارجی ها باید از ایران بروند. (می خندد)»
همسر احمد نجفی : «نام بچه ها را طوری انتخاب کرده ایم که بین المللی باشند و هم در کشور من و هم در ایران نام هایی آشنا محسوب شوند. اسم دخترم مریم همان ماریاست. یان هم یک نام روسی است و ما نام شایان را برای پسر کوچکم انتخاب کردیم که در هر دو کشور اسمی متداول است و اسم پسر بزرگم هم دانیال است که این اسم هم در هر دو کشور وجود دارد.»
احمد نجفی : « سعی کردیم اسم بچه ها هم در هر دو کشور معنا داشته باشند و هم به سید بودن شان بخورد؛ مثلا نمی شد اسم شان را بگذاریم سید داستایوفسکی. (می خندد) به همین خاطر روی پیدا کردن اسامی خیلی دقت کردیم. توجه داشتیم اسم ها زیبا، خوش آهنگ و خوش معنا باشند و به سید بودن بچه ها بخورند و همچنین اقوام همسرم بتوانند اسم آنها را راحت تلفظ کنند. اسم هر سه فرزندمان را با هم انتخاب کردیم و در انتخاب شان مشارکت داشتیم.»
عکس احمد نجفی و همسرش و فرزندانشان
ماجرای سفر احمد نجفی به امریکا
احمد نجفی : «من شنیده بودم که سازمان پیشاهنگی وقت میخواهد یک عده را جمع کند و یک اردوی پیشاهنگی هم در آمریکا برگزار میشود، رفتم نامنویسی کردم و مدیر سازمان پیشاهنگی خرمشهر را قانع کردم که من پیشاهنگم در حالی که نبودم! فقط و فقط برای این که بروم آمریکا این کار را کردم، به مدیر پیشاهنگی خرمشهر گفتم ببین برای تو خوب است میگویند از خرمشهر دو یا سه نفر را ببرند آمریکا، همینطوری هم شد،، آن سال هفت نفر از ایران به آن اردوی پیشاهنگی در آمریکا رفتند، سه نفر از خرمشهر بودند، آن دو نفر دیگر هم دوستان خودم بودند که با من آمدند، این مربوط است به سال ۱۹۶۴ میلادی، یعنی سال ۱۳۴۳ شمسی. به پدرم گفتم هفته دیگر دارم میروم آمریکا، میگفت خوشآمدی! هنوز باور نمیکرد، این نشانه همان کنجکاویام بود میخواستم بدانم آنجا چه خبر است؟ آمریکاییها زیاد خرمشهر میآمدند، در خرمشهر، کنسولگری آمریکا بود، به آن اردوی پیشاهنگی رفتیم و جالب است منی که تا به آن روز پیشاهنگ هم نبودم، به عنوان بهترین پیشاهنگ جوان جهان انتخاب شدم.در آن سالی که ما به آمریکا رفتیم، ۵۹ هزار پیشاهنگ از سراسر جهان اردو زدند، زمانی بود که جانسون رئیسجمهور آمریکا بود، از بین ۱۴۰ کشور دنیا اول شدیم، ما حتی الفبای پیشاهنگی را بلد نبودیم وقتی کنجکاوی تبدیل به حرکت شد این اتفاق برایم افتاد و مسیر زندگی ام را عوض کرد. وقتی از اردوی پیشاهنگی برگشتم، دیپلم را گرفتم و سربازی را هم رفتم و بعد تصمیم گرفتم بروم آمریکا لیسانس بگیرم، نمیخواستم از پدرم کمک بگیرم، من آن سالها، در یک خشکشویی در بندرعباس شریک بودم، سهمم را به ۱۵ هزار تومان فروختم و راهی آمریکا شدم.»
شغل دوم احمد نجفی
احمد نجفی : «اصلا اینطور نبود که پدرم ناز بکشد و پول تو جیبی در جیب ما بگذارد. در خانواده ما زمانی شما به پول جیبی خود میرسیدی که درس بخوانی، نمیخواندی ریالی هم نصیبت نمیشد، پدرم در خیابانهای خرمشهر، بچههای شیخ خزعل را نشانم میداد و میگفت من از پدر اینها پولدارتر نیستم، ببین دارند گدایی میکنند چون درس نخواندهاند، به من میگفت ببین! نصف بازارهای خرمشهر مال همینهاست، ولی چون مغز ندارند عقل ندارند به این وضع افتادهاند، پدرم خیلی اصرار داشت که باید درس بخوانی.»
احمد نجفی : «درس مهمی که تا امروز از زندگی یاد گرفتم این بود که نباید هرگز کارمند شوم، نمیخواهم به کارمندها توهین کنم، زندگی کارمندی یعنی زندگی روتین، در صورتی که مهمترین سرمایه هر آدمی زمان است که در سیستم کارمندی به فنا میرود. من تا قبل از دیپلم گرفتن، در تابستانها که همه بهخاطر گرمای خرمشهر از شهر فراری بودند، از تهران میآمدم خرمشهر برای صادرات خرما، جالب است بدانید من از شانزده سالگی صادرات خرما انجام میدادم، از ساعت پنج صبح تا عصر کار میکردم، یک نکته جالب بگویم که شاید به درد جوانها بخورد، من میدیدم کارگرها برای کار کردن روحیه ندارند، رفتم بلندگو گذاشتم دستگاه گذاشتم موسیقی عبدالحلیم حافظ را گذاشتم برای کارگرها که عربزبان بودند، یا یک اسکانس صد تومانی میزدم به دیوار میگفتم این برای بهترین کارگر امروز است، راندمان کار ناگهان بالا میرفت، اینها را هم غریزی و هم تجربی یاد گرفتم. این خاطره را هم بگویم، در همان سالها روزی رفتیم هتل هما، که هنوز کامل ساخته نشده بود، با روابطی آنجا آشنا داشتم به عنوان حسابدار هتل استخدامم کردند، چون زبانم هم خیلی خوب بود، آن وقت وضع مالیام بسیار خراب بود ولی غرورم اجازه نمیداد از پدرم کمک بگیرم، حقوقم آن موقع ۱۸۰۰ تومان بود، یعنی حقوق یک کارمند عالیرتبه؛ به محض آنکه استخدام شدم، پیاده آمدم خانه پدرم که پز استخدام شدنم را بدهم! تا گفتم در هتل هیلتون استخدام شدم، یکدفعه پدرم گفت ای داد بیداد من فکر کردم یک بچه تربیت کردم که هتل هیلتون میسازد نه که میرود آنجا کار کند! همان لحظه برگشتم و استعفا دادم! اینقدر این حرف پدر برایم سنگین آمد که هیچ وقت یادم نمیرود، این تلنگر باعث شد که من دیگر زندگی کارمندی را کنار بگذارم. »
احمد نجفی : «من در استودیو میثاقیه دوستی داشتم که مدیر پخش بود، آقای مجید مجیدی رزاق؛ خیلی هم آدم معروفی است، در ۷۰ یا ۸۰ تا فیلم مدیر پخش فیلم بود بهترین تهیهکنندهها سه فیلم بیشتر در دست تهیه ندارند او ۷۰ فیلم در دست داشت، پخش میثاق بزرگترین پخش ایران بود، وقتی به آن دفتر میرفتم، میدیدم که یک عده آدم میروند و میآیند، به بعضیها که خوشم میآمد کمک میکردم ولی در همین حد آن موقع کیمیایی به همین دفتر پخش میآمد، با منفردزاده، پاتوق بود به اصطلاح، یک روز که رفتم یک فیلمی دیدم هنوز هم یادم است همه جا هم گفتم به نام صلاه ظهر. من هم به هوای آن فیلم گفتم لابد یک اقتباس خوب کردند بروم ببینم وسط فیلم حالم بد شد. فردین بود ایرج قادری بود خیلی هم تلاش کرده بودند. ضوابط و روابط فیلمفارسی را کشانده بودند به مذهب، من حالم از دیدن این فیلم بد شد، آمدم در دفتر میثاقیه نشستم، همین که رسیدم شروع کردم بد و بیراه گفتن به فیلم، آقایی که آن طرف اتاق بود و من نمیدیدیمش گفت آقا شما این همه توهین میکنی به سینمای ایران فیلم گاو را دیدی؟ گفت شما فیلم گاو را فیلمفارسی میدانی؟ از همان دور جوابش را دادم که با یک گل بهار نمیشود! باز پرسید قیصر چی؟ جواب دادم قیصر هم در در روابط و زمینه فیلمفارسی متولد شده، جا خورد بعد گفت بیا بریم با هم ناهار بخوریم، این آقا مسعود کیمیایی بود و این آغاز دوستی من با او و ورودم به سینما بود.کیمیایی گفت دستیار میخواهم، گفتم دستیاری اصلا چی است؟ پیش خودم گفتم احمد! برو این کار را هم یاد بگیر و همین هم شد. سر فیلم غزل، یک کلبه میخواستند، آن را کاملا خودم ساختم و حتی بدون این که به من بگویند، یک اصطبل هم برایشان ساختم!»
احمد نجفی : «اصلا شوق بازیگری را نداشتم من خیلی از دوستان را میبینم میگویند ما از بچگی بازیگر بودیم، اذیت میشوم همه به نوعی بازیگریم از بچگی رفتارهایمان به نوعی بازی است بعد فکر میکنیم ما از پنج سالگی بازیگر بودیم برای من بازیگری یک چیز اکتسابی بود یک چیزی که باید یاد میگرفتم.»
فعالیت های احمد نجفی به جز بازیگری
- مجری گری برنامه صندلی داغ
- معاونت شبکه دو سیما در سال ۱۳۵۹
داستان زندگی احمد نجفی از زبان خودش
احمد نجفی : «من سال ۱۳۵۳ دستیار آقای کیمیایی شدم در فیلم غزال، آن هم خودش ماجرا دارد، خیلی خلاصه بگویم که من همیشه در حال کار کردن هستم؛ اصلا وقتی بیکار شوم آدم خوبی نیستم!نه خودم پدرم تولیدکننده بود همیشه هم میگفت این مملکت به تولید احتیاج دارد، ذهنیتم با تولید عجین شده است. بعد از پیروزی انقلاب، مسعود کیمیایی رئیس شبکه دو شده بود، همان موقع هم یک عده با پز روشنفکری با تلویزیون همکاری نمیکردند که ما با انقلاب مخالف هستیم از همین حرفهایی که هنوز هم میگویند. من به دلیل نزدیکی و دوستی که با کیمیایی داشتم تلویزیون رفتم، از کیمیایی پرسیدم مسعود! ما برای چی میرویم تلویزیون؟ گفت این انقلاب نیاز به تصویر دارد، حرف قشنگی بود، این بود که راهی تلویزیون بعد از انقلاب شدم. آن موقع در شبکه دو مدتی قائم مقام رئیس شبکه بودم و رئیس سیمافیلم، گروهی را جمع کردم برای آموزش دیدن و کادرسازی تلویزیون بعد از انقلاب، البته همه کارهایمان به نتیجه نرسید، ایده من این بود که باید بچههای شانزده ساله را به تلویزیون بیاورم و این کار را هم کردم.
مثلا آقای کیانوش عیاری از همان بچهها بود، به این بچهها گفتم: بیایید جلو! سینما و تلویزیون دیگر برای شماست! حتی برای شروع قرار شد با مهرجویی کار کنیم، یک سناریو داشت خیلی خوب بود. فیلم بود که میخواست بسازد. آن موقع سینمایی کار میکرد، همین آقای امیر نادری قراردادش را من بستم و کارش را شروع کرد، اما باید صدای صحنه وارد ایران شود من آرزو دارم که برویم برای رسیدن به صدای صحنه، من اولین کسی بودم که گفتم حتی اگر شده جوانان را بفرستیم خارج این دورهها را ببینند دیگر نمیشود با دوبله کار کرد یکی از چیزهایی است که من دارم هنوز هم در مصاحبهها میگویم، سال ۵۸ بود اولین حرفی که زدم تغییرات این بود من اصلا آدم فنی نبودم که راجع بحث تخصصی صدا چیزی بگویم، ولی میدانستم این نقص وجود دارد این را باید درست کرد میدانستم جوان باید به سینما بیاید کسی جرات نمیکرد بگوید حداقل من جرات داشتم بگویم بگذارید بیایند هنوز هم همین را میگویم.
اواسط سال ۱۳۵۸ به عنوان نماینده صداوسیما در قاره آمریکا منصوب شدم، منتها خوردیم به بحث گروگانگیری و سفارت آمریکا. هفت یا هشت روز بعدش این اتفاق افتاد و تمام بودجههایمان را بلوکه کردند و بستند. کارتر اولین کاری که بعد از گروگانگیری کرد، این بود که پولهای دولت ایران را بلوکه کرد و کار ما هم در نطفه خفه شد. ما آنجا چهار یا پنج دفتر داشتیم. تلویزیون یک اسب آبی است همهاش باید به آن خوراک بدهی. ما رفتیم سراغ فیلمهای انقلابی. آن موقع نیکاراگوئه تازه انقلاب شده بود. با آن نگاه سیاسی و به قول خودمان ضدامپریالیستی بودم. بعد از اینکه تصادف کردم، دفاترم را ناچار بستم، شش ماه در صندلی چرخدار بودم. آمریکا ماندم، رفتم آنجا مشغول کار شدم. برای فوقلیسانس از دانشگاه وودبری پذیرش گرفتم. میخواستم جای دیگر رشته اقتصاد بخوانم. هنوزم دستم تو گچ بود که جنگ شد، آمدم ایران، به خاطر جنگ رفتم خرمشهر. ما برای انتقال مجروحان به دورود آمده بودیم که شنیدیم خرمشهر سقوط کرد. اما آنجا یک اتفاق جالب افتاد، نزدیک بود ما را در دورورد بگیرند، چون آن روزها شایع شده بود یک هواپیمای آمریکایی را زده اند و مردم فکر میکردند من هم آمریکایی هستم!
احمد نجفی : «دوباره برای ادامه تحصیل فوقلیسانس رفتم. باز به دلیل سقوط خرمشهر و از دست دادن منابع پولی مجبور شدم کار کنم تا نصفههای فوق لیسانس گرفتم و ول کردم شروع کردم به کار کردن. کار و در خارج در آمریکا خیلی سخت است. من در پارکینگ کار کردم، راننده تاکسی بودم. کمی بعد، خودم شرکت زدم بچههای ایرانی هم همه آمدند و یک شورای تعاونی درست کردم. بعد از آنجا بلافاصله لموزین زدم کار تشریفاتی ما خوردیم زمین به خاطر المپیک ۱۹۸۴ خب ۸۰ آمریکاییها نرفتند روسیه ۸۴ هم تحریم بود همه چی خوابید پدرمان درآمد هر چی ماشین خریده بودیم رو دستمان ماند آن موقع ماشینهایی که خریده بودیم ۵۰ یا ۶۰ هزار دلار بود بدهکار بودیم، یک دوستی یک حرف بزرگی به من زد گفت تو در یک بیزینسی داری کار میکنی که از پشتش دود میآید این کار نیست، فردایش ماشین را فروختم آمدم ایران ۱۳۶۶ یا ۱۳۶۵ آمدم با کیمیایی در در کارگاه آزاد به عنوان قائممقامش آن موقع فیلم «شیرک» مهرجویی میخواست شروع شود و فیلم آقای صدرعاملی که اسم مریم و مسعود داشت آن موقع تازه تولید کارگاه بود سرمایهگذاری کار من به عنوان اینکه نظارت میکردم تا اینکه سر فیلم «سرب» به دلیل نگرانیهایی که داشتم و نوع فیلم و نگاهش میدانستم از کجا سرچشمه گرفته، مخالفت کردم با مسعود و قهر کردیم و آمدم بیرون. من اساسا کار سفارشی دوست ندارم، فیلمنامه «سرب» مال آقای بهشتی و بنیاد فارابی بود. خوشم نیامد، حالا ممکن بود فیلم خوبی هم شود که خوب هم شد، مسعود زرنگ بود میدانست کجا حرف سیاسی بزند کجا جوانمردی و قهرمانی و بزند ولی من آن موقع نگاهم این نبود که مسعود این را بسازد یک دلیل عمدهاش این بود که میگفتم خیلی سیاسی است من زیاد موافق ورود بچههای سینما به عرصه سیاست نبودم هنوزم نیستم.»
احمد نجفی : «از آنجا آمدم یک دفتر فیلم زدم کار پخش و تولید «دندان مار» که البته باز هم به مسعود کیمیایی گره خورد، را که یک قصهای بود که با کیمیایی قبلا یک صحبتی کرده بودیم یه سری نظریاتی که من داشتم چون بچه خرمشهر بودم خیلی مورد قبول مسعود بود نوع خاطرات و نوع نگاه خوزستانیها به قضیه جنگ آن موقع رد شد و ایشان چون دنبالش نرفت من خیلی دلخور شدم دوباره کنار کشیدم و قهر کردم و رفتم و وقتی خواستند دوباره آن را تهیه کنند، من این دفعه با اما و اگر قبول کردم و آمدم اصلا قرار بازی نداشتم چون اینها کسی را پیدا نکرده بودند که حس و حال خرمشهری داشته باشد خب من هم تازه بودم به قول کارگردان که میگوید با نابازیگر بازی کنیم اینجا به نظرش اومد این کار را بکند من هیچ تعصبی راجع به بازی نداشتم تعصبم برای این بود که این فیلم راجع به خرمشهر خوب در بیاید بیشتر غصه آنجا را میخوردم وقتی که بازی نکردی نمیدانی غصه چی را بخوری اینهایی که حرص میزنند برای شهرت است. من دغدغه شهرت نداشتم اتفاقا در تهیه و تولید فکر میکردم به شهرت برسم چون یک هدف داشتم از آنجا استفاده کنم چون بازیگری را در حد ایجاز نمیدانستم که بتواند این چیزهایی که در آینده اتفاق بیفتد بشود ولی وقتی رفتم توش گفتم از این فرصت استفاده کنم حیران تمام شد آمدم دندان مار را کار کردم و تموم شد رفتیم گروهبان را کار کردیم و برخورد را بازی کردم. بعد با رسول خدابیامرز «پناهنده» را کار کردم «پناهنده» را دوست دارم این بچههایی که حرف سیاسی میزنند به نظر من یک بار دیگر پناهنده را ببینند.»
احمد نجفی : «”سگ کشی” را خیلی دوست دارم، شمسایی اینکه دخترخاله مادر من است از بچگی میشناسمش این ارتباط سر بازی پیدا شد. این بده و بستان ایجاد شد و خروجیاش آن شد که دیدید، وقتی با بازیگر روبهرویت راحت باشی، در میآید. دیگر این چیز عجیب و غریبی نیست. وقتی ارتباط چشمی و دلی با بازیگر داشته باشی، در میآید. بعضی وقتها بازیگر روبهرویت را نمیشناسی اغلب هم همین است. تکنیک است نه اینکه حس و حال داشته باشی و خروجیاش ماندگار نمیشود.»
افتخارات احمد نجفی
- برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (طوفان شن)
- دوره ۱۵ جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) در سال ۱۳۷۵
- برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (هتل کارتن)
- دوره ۱۵ جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) در سال ۱۳۷۵
فرزندان احمد نجفی
مریم نجفی (دختر احمد نجفی) : «من بارها به بازیگری فکر کرده ام و حتی اطرافیان و دوستانم از من می پرسند حالا که پدرت یک سینماگر است چرا بازیگری را امتحان نمی کنی؟ واقعیت این است که من هم مثل برادرم چندان دغدغه این کار را ندارم و نمی دانم در این زمینه استعدادی دارم یا نه؟ اما اینکه بازیگری را یک بار امتحان کنم برایم جذاب است.»

عکس احمد نجفی و همسرش و فرزندانشان
دانیال نجفی پسر احمد نجفی: «ما تابستان ها را در کی اف و در کنار مادربزرگ و پدربزرگم سپری می کنیم. کی اف پر است از رودخانه و یکی از تفریحات ما چادر زدن کنار رودخانه است. گاهی حتی دو یا سه هفته در چادر و طبیعت و در کنار رودخانه می مانیم که بسیار لذت بخش است. به خاطر علاقه ام به بسکتبال همیشه تمرین می کردم و وقتی دبستانی بودم کلاس بسکتبال می رفتم که بعد کلاس را رها کردم سراغ فوتبال رفتم ولی بعد از مدتی باز هم به کلاس های بسکتبال در باشگاه انقلاب رفتم و تمرین های شخصی هم زیاد داشتم. پیشرفتم بد نبود و قد و فیزیک بدنی ام هم برای این ورزش خوب است. در تست های ابتدایی انتخابی تیم ملی شرکت کرده ام و خیلی دوست دارم موفق شوم.»
احمد نجفی: «این قد و قامت دانیال البته بی مشکل هم نیست و ماشاالله پای دانیال ۴۸ است که ما برای پیدا کردن کفش برایش مشکل داریم. (می خندد) معمولا عمه اش از آمریکا برایش کفش می فرستد چون اگر هم اینجا کفش ورزشی با سایز بزرگ پیدا شود، خیلی گران است.»
دانیال نجفی: «شغل پدرم را دوست دارم و حتی دوست دارم بازیگری را امتحان کنم اما دغدغه این کار را ندارم و علاقه اصلی ام انیمیشن است. در آینده ،فیلمسازی کاملا به انیمیشن متکی خواهد شد و همه چیز کامپیوتری خواهد شد.»
شایان نجفی کوچکترین فرزند (پسر احمد نجفی) : «من هم بازیگری را دوست دارم ولی دلم می خواهد نقاش شوم.»
در موج باز بخوانیم:
- فیلم گل گرفتن درب شورای صنفی نمایش توسط احمد نجفی
- فیلم من یک ایرانی ام به تهیه کنندگی احمد نجفی
- بیوگرافی فریبا کوثری
- همسر فریبا متخصص
- بیوگرافی محمدرضا گلزار
- سام درخشانی و همسرش
- بیوگرافی آزیتا حاجیان و همسرش
- بیوگرافی کامران تفتی و همسرش
- بیوگرافی نجمه جودکی و همسرش
- بیوگرافی مسعود فروتن و همسرش
- بیوگرافی حسین رفیعی و همسرش
- بیوگرافی داریوش اسدزاده و همسرش
- بیوگرافی مه لقا باقری و همسرش جواد عزتی
- بیوگرافی مجتبی پیرزاده و همسرش فرزانه تفرشی