ماجرای زندگی شهید نابغه ایرانی خلبان سید علی اقبالی دوگاهه : خانم اقبالی (فریده هاشمی) مهمان امشب ماه عسل دوشنبه ۱۴ خرداد ماه ۱۳۹۷
خانم اقبالی (فریده هاشمی) همسر شهید نابغه ایرانی “خلبان سید علی اقبالی دوگاهه” مهمان امشب ماه عسل بود و در مورد شیوه ی آشنایی و زندگی با سید علی اقبالی توضیح داد. شهید علی اقبالی لیدر و معلم آموزش خلبانی بودند و حتی مربی خلبانی شهید بابایی هم ایشان بوده اند. خلبان سید علی اقبالی دوگاهه به دستور صدام و رژیم بعث عراق محکوم به کشته شدن به خشن ترین و فجیع ترین حالت شده بود.
خانم اقبالی، همسر شهید نابغه ایرانی : «من اهل محلات هستم. همسرم سید علی اقبالی دوگاهه متولد شرستان رودبار گیلان بود. آشنایی من و علی از طریق یکی از آشنایان ما که ایشان هم خلبان بودند صورت گرفت. من آن زمان سنم کم بود و درس می خواندم و به همین دلیل حدود ۲ سال طول کشید تا به علی جواب مثبت دهم و خانواده ایشان مرتبا از طریق دوستان پیگیری می کردند که جواب ما چیست. تا اینکه پدرم در مورد علی با من صحبت کردند و گفتند هر چه تو بگویی. من در مورد علی با آشنایان صحبت می کردم و همه در مورد اخلاق نیکو و صفات بی نظیر ایشان به من می گفتند و همگی مطمئن بودند که من در کنار علی خوشبخت خواهم شد و نهایتا همین باعث شد که من حواب مثبت دهم. مراسم خواستگاری کاملا سنتی برگزار شد. من زمانیکه دو دل بودم، دلیل ام این بود که فکر می کردم شغل خلبانی شغلی بسیار خطرناک است، چه جنگ ای اتفاق بیفتد و چه آرامش باشد. تا اینکه اتفاق بسیار جالبی افتاد. درست قبل از اینکه من جواب مثبت دهم، یکی از دوستان علی در اوج جوانی ناگهان سکته کردند و مردند و آنجا بود که من متوجه شدم عمر انسان دست خداست و در دفتر خاطراتم هم نوشته ام که خداوند هر چه بخواهد همان است و سرنوشت من شاید در کنار علی بودن است.»
خانم اقبالی همسر شهید علی اقبالی : «من تا زمان خواستگاری هرگز با علی صحبتی نکرده بودم و خاله ی من واسطه ی بین ما بود. تا اینکه در اولین باری که با هم صحبت کردیم نگرانی خودم را به علی گفتم و مراسم نامزدی و … انجام شد. علی عاشق شغل خودش بود و من هرگز کاری نکردم که او را از کارش منصرف کنم. در واقع من مطمئن بودم که علی بی نهایت عاشق پرواز و هواپیما است. این علاقه علی به دوران کودکی او باز می گشت و از همان بچگی عاشق پرواز بود و در همان ابتدای ازدواجمان عکسی به من داد که عکس علی در کنار هواپیما بود و من همانجا فهمیدم که علی به من پیغام می دهد که تو من را با هواپیما پذیرفته ای.»
خانم اقبالی همسر شهید علی اقبالی : «در دوران نامزدی ما علی برای دوره دیدن به امریکا رفت تا در خصوص پرواز آموزش های تکمیلی ببیند و من چون آن زمان تازه استخدام آموزش پرورش شده بودم و این شد که علی به تنهایی به امریکا رفت و سرنوشت این بود که من و علی حتی در دوران نامزدی هم با هم نباشیم. من شخصی بسیار ترسو بودم و حتی در پروازهای مسافرتی هم کاملا می ترسیدم اما علی همیشه می گفت در آسمان به خداوند نزدیک تر است و آسمان دنیای دیگری است.
خانم اقبالی همسر شهید علی اقبالی : «۳۰ شهریور ۱۳۵۹ علی از پایگاه تبریز به تهران آمده بود و چون سفر یکروزه بود، من بعدا متوجه شدم که آمده بوده که من و پسرم را به خانواده بسپارد تا مواظب ما باشد. علی می دانست جنگ در شرف شروع شدن است و همین هم شد و دقیقا ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ حدالی ظهر بود که رژیم بعث عراق پایگاه های هوایی ما را زد. من در لحظه خداحافظی خیلی ناراحت بودم و علی در زمان خداحافظی به من گفت : «من به تو قول می دهم که اسیر نشوم! من در لحظه ی خداحافظی اصلا صحبتی نکردم و علی به صورت من نگاه کرد و در سکوت من به من گفت : ناموس ما در خطر رژیم بعث است. افشین پسرم آن زمان ۴ سال داشت و رابطه بین افشین و علی بسیار خوب بود و تمام مدت همیشه وقتی علی در خانه بود وقت شان را با هم می گذراندند. افشین دور پاهای پدرش را گرفته بود و رها نمی کرد اما علی بر خلاف همیشه افشین را بغل نکرد و به من و مادرم که در کنار من ایستاده بود اشاره کرد که افشین را بغل کنیم. چون به نظر من علی احساس کرد که اگر افشین را بغل کند نمی تواند برود. علی آن روز رفت و ما دیگر هرگز علی را ندیدیم و این آخرین دیدار ما بود.»
خانم اقبالی همسر شهید علی اقبالی : «علی خلبان بسیار زبده و توانمند و جسوری بود. من آن زمان خیلی امیدوار بودم و آنقدر علی به من گفته بود که ما صدام را از بین می بریم و او نمی تواند هیچ کاری بکند و … که من کاملا مطمئن بودم علی باز خواهد گشت. علی در یک ماه حدود ۵۰ پرواز موفق به عراق داشت و به خاک عراق رفته و برگشته بود. یکی از شاگردان علی تعریف کرده است که زمانیکه به خاک عراق پرواز می کردیم، من دیدم جناب اقبالی خیلی راحت ماژیک اش را برداشته و چیزی می نویسد، رفتم دیدم که علی روی بمب نوشته است : “TO Saddam” (یعنی برای صدام) و این کار شهید علی اقبالی به همه ی ما روحیه داد.»
خانم اقبالی همسر شهید علی اقبالی : «علی معمولا هر شب با من تماس می گرفت و آن زمان چون بیشتر پایگاه خالی شده بود و خانواده ها به مکان های دیگری بودند، برای اینکه من نگران نشود.اول آبان روز پنج شنبه بود که من از مدرسه آمده بودم و منتظر تماس علی بودم، آن روز هم کنار تلفن نشسته بودم و هر لحظه منتظر تماس علی بودم و از نگرانی مجبور شدم خودم با پایگاه تبریز تماس بگیرم. بعد از بارها تماس، نهایتا یکی از شاگردان علی جواب تلفن را داد و به من گفت علی برای شام رفته است و من نپذیرفتم و گفتم اصلا امکان ندارد چرا که من و علی با هم قرار گذاشته ایم و امکان ندارد من را منتظر بگذارد و به شام برود. من همان جا فهمیدم که اتفاق بدی افتاده است. شاگرد علی تلفن را قطع کرد و من را متقاعد کرد که علی آمد می گویم تماس بگیرم. من با شوهر خاله ام که ایشان هم خلبان بودند تماس گرفتم و از ایشان خواستم پیگیری کنند. همسر خاله ی من به من گفت خبر می گیرم و خبر می دهم. اما ساعتی بعد ایشان به صورت حضوری به خانه ی ما آمدند و گفتند که متاسفانه موتور هواپیمای همسر من علی، آتش گرفته است و علی از هواپیما به بیرون پریده و تا این حد را همه مطمئن بودند که علی زنده است اما در خاک عراق است و نتوانسته است خودش را به مرز ایران برساند.»
ماجرای شهادت شهید نابغه ایرانی خلبان علی اقبالی دوگاهه
خانم اقبالی همسر شهید علی اقبالی : «تعریف کردن ماجرای شهادت علی و داستان فجیعی که باعث شهادت علی شد برای من که همسر او بودم واقعا ماجرای راحتی نیست، اما این فقط نشان دهنده یک موضوع است و آن اینکه صدام و نیروهایش به قدر وحشتناکی از علی منتفر بودند و برای همین علی را برای یه شهادت رساندن به دو جیپ نظامی می بندند و در دو جهت مخالف می کشند و علی را به دو نیمه تقسیم می کنند و به شهادت می رسانند. من ۲۲ سال از علی بی خبر بودم اصلا نمی دانستم کجاست. چند سال بعد صلیب سرخ نامه ای آورد که در آن اسامی تعدادی خلبان را نوشته بود و آمده بود که بنابر اعلام دولت عراق این خلبانان در فلان نقطه از عراق دفن شده اند. اما ما می دانستیم که افتخار هر دولتی این است که خلبانان نخبه و شجاع اسیر کند و به عنوان افتخار از آنها نام ببرد. آن زمان که همین اتفاق افتاد و فهمیدیم که چنین نامه ای آمده است، یکی از جاهایی که ما مراجعه کردیم و خواستیم که صلیب سرخ مدارک کامل تری بدهد مانند پلاک یا هر نشانه ی دیگری که نمایانگر شهادت و تضمین شهادت علی باشد. من پیش شهید بابایی رفتم و ایشان وقتی من را دیدند شروع به اشک ریختن کردند به حدی که اشک ایشان روی میز می ریخت… شهید بابایی آن زمان معاون فرمانده نیروی هوایی بودند…بعد از ۲۲ سال پیکر علی را به ایران آوردند. سوم مرداد سال ۱۳۸۱ بود که بعد از پیگیری های فراوان و درخواست های ما پیکر تعدادی از شهدا از جمله علی من را به خاک ایران آوردند.»
خانم فریده اقبالی همسر شهید علی اقبالی :«بخشی از پیکر علی در نینوا دفن شده است و تعدادی از اسرا و ایرانیانی که بعدا بازگشتند گفته اند که پیکر علی در دو جای مختلف دفن شده است.»
داستان روز دستگیری و شهادت خلبان سرگرد سید علی اقبالی دوگاهه
روز یکم آبان ماه سال ۱۳۵۹ دو فروند هواپیمای F5 جنگی ایران برای بمباران یکی از سایت های رادار شهر موصل اعزام شده و پرواز کردند اما پس از عدم مشاهده هدف تغییر جهت داده و به پرواز به سمت ایران ادامه می دهند. یکی از هواپیماها به رهبری سرگرد خلبان سید علی اقبالی دوگاهه و دیگری به رهبری خلبان شفیع حسین پور. هواپیمای خلبان سید علی اقبالی هدف برخورد تیرهای عراقی شده و ایشان مجبور به اجکت کردن می شود و متاسفانه در بیابان های موصل اسیر نیروهای عراقی می شود.
دکتر افشین اقبالی تنها فرزند شهید سید علی اقبالی متولد ۶ ام مرداد ماه سال ۱۳۵۵ است که در زمینه پزشکی تحصیل کرده اند. در خصوص محل سکونت ایشان خبر موثقی نیست اما آنچه در آخرین احبار برخی رسانه ها آمده است ایشان ساکن آلمان هستند.
عکس های شهید نابغه ایرانی خلبان علی اقبالی دوگاهه
عکس شهید علی اقبالی و پسرش افشین
6 دیدگاه
ناشناس
با سلام و احترام
واقعا خیلی سخته من بعضی وقتا که تنها میشوم دوس دارم خاطرات شهید اقبالی بخونم ،منم فرزند جانباز هستم ولی خاطرات اینها واقعا”اشک آور هست روحش شاد یادش گرامی با حترام امیرپور بابک
ناشناس
شهید نظر میکند به وجه الله، روح تمام شهدا شاد
شهباز
به خدا هر حاجتی داشته باشم به این شهید بزرگوار میگم وهمچنین خانم وفرزند صبور ایشون انشاالله هر جا که هستند همیشه موفق و سر بلند باشند
حمید
شهید عزیز همیشه مدیونت هستیم و همیشه به یادت هستیم تا ابد در قلب ما هستی برایمان دعا کن
امینی
خدایا شکرت بابت داشتن چنین قهرمانانی
وحید
قهرمان روحت شاد. یادت گرامی. اگه داستان غیرتت رو به کوه بگن مثل یخ آب میشه.