معنی کلمه دشنه چیست؟
” خنجر ” معنی کلمه دشنه است. از دیگر معانی کلمه دشنه: چاقو، خنجر، شمشیر، کارد، نیزه
کارد بزرگ و مشمل. نوعی از خنجر است که بیشترمردم لار می دارند. کارد بزرگ چنانکه قصابان دارند، کشیده تر از خنجر. شمشیر و کارد تیغه باریک. کارد. شوشکه. سلاح که از شوشکه کوچکتر و از چاقو بزرگتر و شبیه کارد است
به دشنه جگرگاه بشکافتند
برهنه به آب اندر انداختند
فردوسی
همان نیزه و دشنه ٔ آبگون
سنان از بر و دشنه زیر اندرون
فردوسی
زمانه به خون تو تشنه شود
بر اندام تو موی دشنه شود
فردوسی
از آن پیش کو دشنه را برکشید
جگرگاه سیمین تو بردرید
فردوسی
به یکی چنگش آخته دشنه ست
به دگر چنگ می نوازد چنگ
ناصرخسرو
این دشنه برکشیده همی تازد
وآن با کمان و تیر فروخفته
ناصرخسرو
من همی دانم اگر چند ترا نیست خبر
که همی هر سه ببرّند به دشنه گلوَم
ناصرخسرو
هر آنکه دید به میدان برهنه دشنه ٔ شاه
به خون دشمن در خواهد آشنا دیدن
سوزنی
در گنبد بروی خلق دربست
سوی مهد ملک شد دشنه در دست
نظامی
باز چو دیدم همه ده شیر بود
پیش و پسم دشنه و شمشیر بود
نظامی
تیغ و دشنه به از جگر خوردن
دشنه بر ناف و تیغ بر گردن
نظامی
صبح چون برکشید دشنه ٔ تیز
چند خسبی نظامیا برخیز
نظامی
دشنه ٔ چشمت اگر خونم بریخت
جان من آسود از دشنام تو
عطار
تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم
چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم
عطار
دشنه ٔهجر توام کشت از آنک
تشنه ٔ وصل تو جان می یابم
عطار
به خون تشنه جلاد نامهربان
برون کرد دشنه چو تشنه زبان
سعدی
حیران دست و دشنه ٔ زیبات مانده ام
کآهنگ خون من چه دلاویز می کنی
سعدی
چو قادر شدی خیره کم ریز خون
مزن دشنه بر بستگان زبون
امیرخسرو
دشنه ٔ غمزه بیارای که آشوب دلم
ننشیند به جگرکاوی مژگانی چند
طالب آملی (از آنندراج )
انتعاشی را ملال از پی و بالا می کشم
دشنه بر دل می خورم گر خاری از پا می کشم
طالب آملی (از آنندراج )
خنده ٔ عشرت هزاران دشنه در جانم شکست
گریه ٔ ماتم نزد چینی بر ابرویم هنوز
طالب آملی (از آنندراج )
وآن دشنه ای که بر دل کافر نزد کسی
امروز عشق یار نهد بر گلوی ما
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج )
برهنه پا سر گلگشت وادیی دارم
که دشنه بر جگر برق می زند خارش
صائب (از آنندراج )
به بازوی پر خون درون بیدسرخ
بزد دشنه زین غم هزاران هزار
ناصرخسرو