داستان دو راهب بودایی و زن جوان
دو راهب بودایی برای رفتن به سمت مقصدی با یکدیگر همسفر شدند. یکی از آنها جا افتاده تر و میانسال بود و دیگری جوان و تازه به مقام راهبی نائن شده. این دو راهب در میانه راه به رودخانه ای خروشان رسیدند که میبایست از آن عبور میکردند. همانطور که خود را آماده عبور می سازند متوجه دختری جوان و زیبا شدند که تلاش میکرد به سمت دیگر رودخانه برود. دختر جوان که متوجه حضور دو راهب شد، سریعا از آنان درخواست کمک کرد تا او را نیز از رودخانه عبور دهند بی خبر از آنکه در قوانین راهب شدن هرگونه تماس با بدن زنان خلاف قوانین است و آنها به جهت پایبند بودن سوگند یاد میکنند که تا آخر عمر تابع قانون باشند! راهب جواب در حال فکر و درگیری با ذهن خویش بود که ناگهان دید راهب مسن بی هیچ کلام و عکس العمل خاصی، خم شده و دختر را بر پشت خود قرار داده و به سمت دیگر رودخانه به راه افتاد. راهب جوان که بهت زده استاد خویش را مینگریست، بدون کلمه ای سخن فقط به دنبال آنها به ره افتاده و مسیر رودخانه را طی کرد. راهب پیر در آن سوی رودخانه دختر را بر زمین گذاشته و طبق روال شروع به ادامه مسیر کرد.
راهب جوان که هنوز در بهت و حیرت حرکت استاد خویش بود، ناباورنانه مدام چیزی را که دیده بود با خود مرور میکرد اما کلمه ای در این خصوص به راهب مسن نگفته و فقز راه می رفت. او تمام تلاش خود را به کار میبرد که اعتراض نکرده و سوالی هم نپرسد و همین باعث شده بود سکوت سنگینی میان آن دو حاکم شود تا اینکه بالاخره بعد از چند ساعت طاقت راهب جوان تمام شده و با هیجان و عصبانیت رو به راهب مسن می گوید که عملش غیرقابل قبول بود و نمی تواند آن را درک کند که چرا او یکی از قوانین مهم بودایی را زیر پا گذاشته است. راهب مسن لحظه ای به او خیره می شود و بعد می گوید: « برادر، من دختر را این طرف رودخانه بر روی زمین گذاشتم ولی انگار تو هنوز در حال حمل او هستی»
این روایت بودایی بازگو کننده یکی از اصول ذن بودایی است به نام« در لحظه زندگی کنید». یعنی اینکه همگی ما، یک عالم پشیمانی و افسوس و ناراحتی های گذشته را در طول زندگی با خودمان حمل می کنیم بدون آنکه متوجه اش باشیم. زحمت حملی که جز ناراحتی برای ما نصیبی نخواهد داشت. همیشه توجیهاتی داریم که خاطرات و اتفاقات ناگوار گذشته را از روح و روان خود نمی زدائیم. می خواهیم جبران شان کنیم. می خواهیم از کسانی که مسئول آن بوده اند انتقام بگیریم و … می خواهیم با حسرت و پشیمانی از آنها یاد کنیم. ولی متوجه نیستیم تا مادامیکه نتوانیم از ناگواری ها عبور کنیم قادر به ایجاد یک صلح با اکنون خود نخواهیم بود. یادمان باشد که لحظات ناآرام کنونی، چیزی نخواهند بود جز گذشته و آینده ناارام …
در موج باز بخوانیم: