مفهوم ضرب المثل از کوزه همان برون تراود که در اوست
اگر ظرف وجودی خودمون رو شبیه یک کوزه در نظر بگیریم ظاهرمون و چیزی که در وهله اول به نظر می رسیم همون ظاهر کوزه است که یا سفاله یا رنگ و لعاب زیبا به خودش گرفته یا حتی شاید روکش طلا و نقره داشته باشه! که این ظاهر رو شاید موقعیت اجتماعی و شغل و تحصیلات ما تشکیل داده باشه. اخلاقیات و باورها و اعتقاداتمون محتویات اون خواهند بود.
در بدو تولد این کوزه خالیه و جنس کوزه هممون عین همه، ابتدا به واسطه تربیتی که از پدر و مادر و خانواده کسب می کنیم پُرش می کنیم بعد به واسطه قرار گرفتن در اجتماع و تاثیری که از اجتماعات دوستان و همکاران و … میگیریم تغییر می کنه و شاید تحت تاثیر فعل و انفعالات ، ماده داخلش طلای ناب یا الماس از آب در بیاد یا یه آهن زنگ زده و پوسیده یا زغال ، اینکه داخل کوزه چه چیزی در نهایت خواهد بود بسته به چیزی داره که ما توش می ریزیم یا اجازه میدیم توی کوزه ریخته بشه!
حالا شما فقط ظاهر کوزه رو می بینید و تا محتویات کوزه بیرون نریزه نمیدونی داخلش چه چیزیه! اینجاست که ضرب المثل “ تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد ” کاربرد خودش رو نشون میده!
معنی ضرب المثل از کوزه همان برون تراود که در اوست
در قدیم، آب آشامیدنی را برای تصفیه در کوزه ای می ریختند و درِ آن را با کلاهکی از حصیر یا ابریشم می پوشاندند. سپس کوزه را در ظرفی می گذاشتند و آبی را که از این صافی عبور می کرد می نوشیدند. در این روش، معمولاً کوزه و سرپوش آن، هر بو و مزه ای که داشتند، به آب منتقل می کردند. در این مواقع اصطلاحاً می گفتند: «از کوزه همان برون تراود که در اوست.»
۱- رفتار و گفتار آدم ها، نشان دهنده درون آن هاست.
۲- هر چیزی که در ذات چیزی وجود داشته باشد هر آنچه که در ذاتش است از آن بیرون می آید.
۳- رفتار هرکس اندیشه او را نشان می دهد.
۴- یعنی حتی اگر کوزه زیبا و از جنس مرغوب باشد، اما درون آن زهر باشد، از آن آب شیرین و گوارا تراوش نمیکند. پس نباید از فردی که خبیث است، انتظار داشت که رفتار خوب و پسندیده انجام دهد.
این ضرب المثل بعد ها به قضاوت در مورد آدم ها رسید. یعنی وقتی این مثل را به کار می برند، منظورشان این است که رفتار و گفتار آدم ها، نشان دهنده درون آن هاست.
انشا در مورد ضرب المثل از کوزه همان برون تراود که در اوست
مدتی پیش در یک مهمانی خانوادگی یکی از نوجوانان فامیل که در سال آخر دبیرستان درس میخواند، مشغول صحبت بود و به نوعی از افراد فامیل مشورت میخواست. او میگفت:«نمیدانم باید ادامه تحصیل بدهم یا پس از گرفتن دیپلم مشغول کار شوم». یکی از افراد فامیل که خود تحصیلکرده و استاد دانشگاه بود، او را نصیحت میکرد که:«بهتر است از جوانی خودت استفاده برده و درس بخوانی. چرا که علم و دانش بسیار مفید و سودمند است».
یکی دیگر از افراد فامیل که فقط سواد خواندن و نوشتن داشت، در جواب گفت:«به نظر من که وقت خودت را برای دانشگاه رفتن تلف نکن. میدانی من اگر میخواستم درس بخوانم چند سال از زندگیام عقب بودم؟» پسر در حالی که این دو نفر را نگاه میکرد، گویا گیج شده بود.
بحث آنها هنوز ادامه داشت که از پدرم پرسیدم:«چرا برای یک سوال مشخص، حرف این دو نفر اینقدر متفاوت است؟» پدرم جواب داد:«چون از کوزه همان برون تراود که در اوست». هرکس به اقتضای آنچه در درون خود دارد و با توجه به افکارش، حرف میزند و نظرات بازتاب روش و منش زندگی هستند.
قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَىٰ شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَىٰ سَبِیلًا
بگو: هر کس طبق روش (و خلق و خوی) خود عمل میکند؛ و پروردگارتان کسانی را که راهشان نیکوتر است، بهتر میشناسد. (سوره اسراء آیه ۸۴)
داستان در مورد ضرب المثل از کوزه همان برون تراود که در اوست
مسیح از مسیری می گذشت . یک یهودی با او برخورد کرد به محض دیدن مسیح به او فحاشی نمود و گفت : ای پسره حرمزاده بی اصل و نسب. مسیح در پاسخ گفت : سلام ای انسان با شرافت و ارزشمند.
اطرافیان از مسیح پرسیدند : او به تو فحاشی کرد چطور شما به او این قدر احترام می گذارید . مسیح در پاسخ گفت : هر کسی آنچه دارد خرج می کند. چون سرمایه او این بود به من بد گفت و چون در ضمیر من جز نیکویی نبود از من جز نیکویی در وجود نمی آید. ما فقط آنچه را که در درون داریم می توانیم از خود نشان دهیم.
آنکس که بدم گفت، بدی سیرت اوست
وان کس که مرا گفت نکو، خود نیکوست
حال متکلم از زبانش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست
در روزگاران قدیم بازرگانی دو غلام را اجیر کرد که برای او بار ببرند. یکی از آنها قوی هیکل و پرزور بود اما غلام دیگر ضعیف و لاغر بود. بازرگان بارهایی را که باید از حیاط خانهاش به انبار میبردند به آنها نشان داد و خود به گوشهای رفت و کار آنها را تماشا کرد. غلام زورمند به تمسخر به غلام دیگر گفت:«تا تو فقط یکی از این بارها را ببری، من چند تا از بستهها را جابجا کردهام. پس حالا استراحت میکنم تا تو از من عقب نیفتی». غلام ضعیف چیزی نگفت و به آرامی مشغول انجام دادن کار خودش شد. او هردفعه یک بسته را برمیداشت و تا نزدیک ظهر بدون اعتراض بیشتر بارها را جابجا کرده بود.
نزدیک ظهر بازرگان نزدیک آمد تا پیشرفت کار را ببیند. غلام زورمند که دید بازرگان از دور در حال آمدن است، از جا برخاست و به سرعت چند بار را بر دوش گرفت و به طرف انبار حرکت کرد. ناگهان در وسط راه بستهها از روی هم لغزیدند و غلام زورمند آنها را به زمین انداخت.
بازرگان دوید و گفت: «چه کردی مرد؟ میدانی که اینها شکستنی بود. چرا دقت نکردی؟» غلام زورمند گفت:«من که مقصر نیستم. مقصر این غلام ضعیف است که کار نمیکند و من باید جور او را بکشم. چون هردفعه یک بسته میبرد، کار خوب پیش نمیرود، میخواستم کار سریع انجام شود که این اتفاق افتاد». غلام ضعیف چیزی نگفت. مانند قبل هردفعه یک بسته بر دوش گرفت و به انبار برد تا کار خود را تمام کرد.
موقع گرفتن دستمزد بازرگان رو به غلام گفت:«من از دور شما را میدیدم. تو چرا چیزی نگفتی؟» غلام ضعیف گفت:«از کوزه همان برون تراود که در اوست. اگر در درون او آنچه گفت، برون تراوید و در درون من آنچه بود. او اگرچه قویهیکل بود برای مسخرگی آمده بود و من اگرچه ضعیف هستم، برای کار کردن آمده بودم».