خانم دکتر معصومه آباد و مهدی طحانیان و آقای نوری مهمان امشب ماه عسل سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
خانم دکتر معصومه آباد متولد سال ۱۳۴۱ در شهر آبادان،نویسنده کتاب “من زنده ام” ،در خانواده ای ۱۲ نفره به دنیا آمده و ۸ برادر و ۲ خواهر دارد و در منزلی با دو اتاق به همراه خانواده خود زندگی کرده است. خانم دکتر معصومه آباد ۳۳ روز پس از آغاز جنگ عراق علیه ایران در تاریخ ۲۳ مهرماه سال ۱۳۵۹ به همراه سه بانوی دیگر به نام های فاطمه ناهیدی، شمسی (مریم) بهرامی و حلیمه آزموده در حال مأموریت هلال احمر، در جادهٔ ماهشهر به آبادان به اسارت نیروهای عراقی درآمد و ابتدا به اردوگاه مرزی تنومه و سپس به زندان های استخبارات و الرشید و چندی بعد به اردوگاه موصل و الانبار برده و ۴۰ ماه بعد در تاریخ ۱۲ ام بهمن ماه سال ۱۳۶۲ آزاد شد. خانم دکتر معصومه آباد مدتی در دانشگاه لندن در رشتهٔ “جنین شناسی” تحصیل کرد اما پس از مدتی این رشته را رها کرد و به ایران برگشت و در دانشگاه شهید بهشتی در رشتهٔ بهداشت باروری دکتری گرفت.دکتر معصومه آباد با حضور در ماه عسل امشب داستان اسارت خود به دست نیروهای عراقی در زمان جنگ ایران و عراق را تعریف کرد.
ماجرای اسارت خانم دکتر معصومه آباد مهمان امشب ماه عسل
خانم دکتر معصومه آباد : «اولین شخصی که بلافاصله بعد از حضور جنگنده های عراقی در شهر ما به شهادت رسید، رییس آموزش پرورش بود و آن زمان سوم دبیرستان را تمام کرده بودم و در حال آغاز چهارم دبیرستان بودم و ۱۷ سال سن داشتم. من یک هفته اول بعد از شروع جنگ را من منزل برادرم در تهران بودم چرا که میثم فرزند برادرم در شرف به دنیا آمدن بودم و من رفته بودم تا پیش همسر برادرم باشم. بعد از به دنیا آمدن میثم من به آبادان بازگشتم، سال ۵۹ بود و من نماینده فرماندار (دکتر باتمانقلیچ) بودیم و مراقب از شیرخوار گاه را بر عهده داشتیم و در انجمن اسلامی عضو بودیم و تمام اعضای انجمن اسلامی بچه های دانشگاه نفت و دانش آموزان دبیرستان بودند.»
خانم دکتر معصومه آباد : «من علارغم اصرار برادرم کریم که در تهران بود، به آبادان برگشتم و ابتدا نتوانستم به آبادان بروم و به همین دلیل پیش یکی از برادرانم که رییس انجمن اسلامی شهر اهواز بود رفتم. من در اهواز دوره هلال احمر دیدم و بعد شدیدا به برادرم اصرار کردم که من باید به آبادان بروم و باید کمکی بکنم و اگر دوره های امداد درمان و … که من دیده ام امروز به درد من نخورد پس کی باید به درد بخورد! و آنقدر اصرار کردم که نهایتا یکی از برادرانم به نام سلمان که در خط مقدم بود با تعدادی اسیر عراقی به اهواز آمد و من با او به آبادان رفتم.»
خانم دکتر معصومه آباد : «۲۳ مهرماه سال ۱۳۵۹ بود که ما تعدادی بچه های بی سرپرست را از آبادان به شیراز برده بودیم و داشتیم به آبادان باز می گشتیم و با ماشین هلال احمر از جاده آبادان به ماهشهر می رفتیم که دیدیم تعدادی سرباز با لباس سپاه در کنار جاده هستند و من گفتم خدا خیرشان دهد برادران بسیجی را که اینطوری مراقب ما هستند… اما هنوز از این جمله من چند لحظه ای نگذشته بود که که ناگهان با خمپاره ماشین ما را زدند و بخشی از ماشین جدا شد… در واقع آنجا بود که فهمیدم این سربازان کنار جاده در واقع سربازان عراقی هستند که نیروهای سپاه امیدیه را اسیر کرده بودند و لباس های آنها را پوشیده بودند! و اینگونه شد که ما اسیر شدیم!…»
خانم دکتر معصومه آباد : «وقتی عراقی ها ما را اسیر کردند ما چون نیروی هلال احمر بودیم هیچ اسلحه و ابزاری نداشتیم و آنها اسرار داشتند که ما را تفتیش بدنی کنند اما من مانع این کار شدم و از طرفی چون حکم دکتر باتمانقلیچ به عنوان نماینده فرماندار برای نگهداری از کودکان بی سرپرست داشتم را در مشت خودم نگه داشته بودم که یکی از سربازان عراقی گفت مشت خودت را باز کن… چون میخواست بداند چه چیزی در مشت من است که نگه داشته ام… وقتی حکم من را دیدند و پسر جوانی به نام جواد که عربی بلد بود برای آنها ترجمه کرد که این خانم معصومه آباد نماینده فرماندار است، یکی از سربازان سریع بی سیم زد و به فرمانده خود گفت ژنرال زن ارتش ایران را گرفتیم! در صورتیکه متوجه نشده بود این حکم برای هلال احمر و … است و من هر چه گفتم ما نظامی نیستیم اهمیت ندادند و مدام به دنبال چیزی می گشتند تا دست های ما را ببندند و وقتی چیزی پیدا نکرد بندهای پوتین خود را درآوردند و دست های من را با آن بستند، در حالیکه چند تن از برادران بسیجی هم اسیرشان شده بودند اما دست آنها باز بود… در واقع فهمیدن آن نامه و اینکه من نماینده فرماندار بودم کار را خراب تر کرد…»
خانم دکتر معصومه آباد : «پیش از اینکه ما توسط صلیب سرخ ثبت نام شویم ما را به زندان الرشید بغداد بردند و به همین دلیل ما در اصل مفقود الاثر بودیم و هیچ کس حتی خانواده ی ما از ما هیچ خبری نداشتند و فقط می دانستند آخرین جایی که رفته ایم شیراز بوده است.»
خانم دکتر معصومه آباد : «ما چند روزی بود که در بیمارستان الرشید عراق بستری بودیم به دلیل اعتصاب غذا و … و بعد از چند روزی که بهتر شدیم ما را به موصل و بعد به استان الانبار بردند که اردوگاه اسرا آنجا واقعا وحشتناک بود. من آقای طحانیان را اولین بار آنجا دیدم و آقای طحانیان پیام های امام را روی کاغذ سیگار می نوشتند و اولین فرمایش امام هم که من به خاطر دارم این بود که اگر جنگ ۲۰ سال هم طول بکشد ما باز خواهیم ایستاد… آقای مهدی طحانیان این پیغام را لوله کرده و از دیوار مشترکی که بین اسرای خانم و آقا بود انداختند به سمت ما.»
آقای مهدی طحانیان مهمان امشب ماه عسل
مهدی طحانیان نوجوان ۱۳ ساله ی معروفی است که حاضر به مصاحبه با خبرنگار خانم بی حجاب نشد.
خانم دکتر معصومه آباد : « آقای مهدی طحانیان و دیگر برادران به خاطر ما بسیار کتک خوردند و بسیار از ما حمایت کردند. در این میان آقای مهدی طحانیان نوجوان زبر و زرنگی بود که رفتارهای خاص و مردانه ای داشت.»
مهدی طحانیان : «خانم خبرنگاری که آن زمان با من مصاحبه کرد،استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه دهلی نو بودند که آن زمان مدتی را در عراق بودند که یک اکیپ از فرانسه برای تهیه گزارش از اسرا می خواستند به اردوگاه بیایند که این خانم هم چون فارسی بلد بود به عنوان مترجم قرار شده بود آنها را همراهی کند که آمد و آن مصاحبه شکل گرفت…»
آقای نوری : «مهدی طحانیان نوجوان بسیار خاصی بود و اصلا قیافه اش از چند کیلومتری کاملا جاذبه داشت… و برای همین هم توجه خبرنگاران را به خود جلب می کرد…»
خانم خبرنگار هندی بعد از ۳۲ سال در خصوص مصاحبه ی آن روز با آقای مهدی طحانیان (سرباز کوچک امام) صحبت کرده و گفت : برای من خیلی عجیب بود که چگونه این نوجوان ۱۶ ساله آنگونه با صلابت و جرئت و جسارت در مورد اعتقاداتش صحبت می کند…»
فیلم مصاحبه خانم خبرنگار هندی با مهدی طحانیان
فیلم مصاحبه خانم خبرنگار هندی با مهدی طحانیان