روضه حضرت رقیه ( روضه شب سوم محرم)
مداحی شب سوم محرم (محمود کریمی)
مداحی شب سوم محرم (محمود کریمی) : دانلود روضه حضرت رقیه
روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
روضه حضرت رقیه
روضه حضرت رقیه – حاج سعید حدادیان
روضه حضرت رقیه
روضه حضرت رقیه (س) با نوای حاج حسین حقی
روضه حضرت رقیه
شعرهای شب سوم محرم
و می گرید غمش را نیمه جان آهسته … آهسته
کنار تشت زر با خیزران آهسته … آهسته
دو دست کوچکش بر می کشد دیباج را از تشت
نمایان می شود ماه نهان آهسته … آهسته
چو خورشیدی که سر بر می زند با شور و شیدایی
ز پشت پرده های آسمان آهسته … آهسته
نگاهش می خورد پیوند با لبخند محزونی
که می ریزد عقیق و ارغوان آهسته … آهسته
میان تشت خون می لغزد انگشتان لرزانش
به روی گونه های مهربان آهسته … آهسته
و می بوید چو گل های بهاری زلف خونین اش
و می ریزند با هم هردوان آهسته … آهسته
نگاهش می رود سوی غروب و گرد اندوهی
که می بارد به روی کاروان آهسته … آهسته
نفس از سینه اش پر می کشد – پرواز بی برگشت-
به سمت وسعت رنگین کمان آهسته … آهسته
شکوفا می شود در مقدمش دروازه های عرش
به آهنگ مفاتیح الجنان آهسته … آهسته
و زینب می گدازد همچنان آهسته … آهسته
و زینب می گدازد همچنان آهسته … آهسته
شاعر: بهروز سپیدنامه
************
از راه میرسند پدرها غروبها
دنیای خانه، روشن و زیبا غروبها
از راه میرسند پدرها و خانهها
آغوش میشوند سراپا غروبها
از راه میرسند و هیاهوی بچهها
زیباترین ترانهی دنیا غروبها
اما به چشم دخترکان شوق دیگریست
شوق دوباره دیدن بابا غروبها
بعد از هزار سال من و کودکان شام
تنها نشستهایم همینجا غروبها
اینجا پدر خرابهی شام است، کوفه نیست
اینجا بیا به دیدن ما با غروبها
بابا بیا که بر دلمان زخمها زدهاست
دیروز تازیانه و حالا غروبها
دست تو را بهانه گرفتهست بغض من
بابا ز راه میرسی آیا غروبها؟
بابا بیا کنار من و این پیاله آب
که تشنهایم هر دو تو را تا غروبها
از جادهها بیایی و رفع عطش کنی
از جادهها بیایی … اما غروبها
بسیار رفتهاند و نیامد پدر هنوز
بسیار رفتهاند خدایا غروبها
کمکم پیاله موج زد و چشم روشنش
چون لحظههای غربت دریا غروبها
خاموش شد وَ بر سر سنگی نهاد سر
دختر به یاد زانوی بابا غروبها
بعد از هزارسال هنوز اشک میچکد
از مشک پارهپارهی سقا غروبها
شاعر: اسماعیل امینی
************
اینجا محیط سوز و اشک و آه و ناله است
اینجا زیارتگاه زهرای سه ساله است
اینجا دمشقی ها گلی پژمرده دارند
در زیر گل مهمان سیلی خورده دارند
اینجا دل شب کودکی هجران کشیده
گلبوسه بگرفته زرگهای بریده
اینجا بهشت دسته گلهای مدینه است
اینجا عبادتگاه کلثوم وسکینه است
اینجا زیارتگاه جبریل امین است
اینجا عبادتگاه زین العابدین است
اینجا زچشم خود گلاب افشانده زینب
اینجا نماز شب نشسته خوانده زینب
اینجا به خاکش هر وجب دردی نهفته
اینجا سه ساله دختری بی شام خفته
اینجا نخفته چشم بیدار رقیه
اینجا حسین آمد به دیدار رقیه
اینجا قضا بر دفتر هجران ورق زد
اینجا رقیه پرده یکسو از طبق زد
اینجا هُمای فاطمه پرواز کرده
اینجا کبوتر از قفس پرواز کرده
اینجا شرار از دامن افلاک می ریخت
زینب بر اندام رقیه خاک می ریخت
ای دوستان، زهرای دیگر خفته اینجا
یک زینب کبرای دیگر خفته اینجا
در گوشه ویرانه باغ گل که دیده؟
در خوابگاه جغدها بلبل که دیده؟
شاعر: غلامرضا سازگار
************
چشمهای خرابه روشن شد،السلام علیک سر،بابا
می پرد پلک زخمیم از شوق،ذوق کرده است این قدر بابا
در فضای سیاه دلتنگی،چشمهایم سفید شد از داغ
سوختم،ساختم بدون تو،خشک شد چشم من به در بابا
این سفر را چگونه طی کردی؟،با شتاب آمدی تنت جا ماند
گاه با پای نیزه می رفتی،گاه گاهی به پای سر بابا
از نگاهم گدازه می ریزد،اشک نه خون تازه می ریزد
سینه آتشفشانی از داغ است،دخترت کوه خون جگر بابا
گوشه ی این قفس گرفتارم،شور پرواز در سرم دارم
تکه ای آسمان اگر باشد،قدر یک مشت بال و پر بابا
شعله ور شد کبوتر بوسه،سوخته شاخه ی لبان تو
خیزران از لبان شیرینت،قند دزدیده یا شکر بابا؟
شام سر تا به پا همه چشمند،قد و بالای من تماشا شد
من شهید نگاه می باشم،کشته ی این همه نظر بابا
دارم از داغ کوچه می گویم،باغ آتش بهشت پهلویم
با تمام وجود حس کردم،مادرت را به پشت در بابا
قدری آغوش عمه پوشیدم،کاش می مردم و نمی دیدم
یا که معجر بده همین حالا،یا که امشب مرا ببر بابا
عمه در قحط غیرت یک مرد،بین طوفان سنگ و زخم و درد
خم به ابروش هم نمی آورد،شیر زن بود شیر نر بابا
طعنه ها قد کمانی اش کردند،تیر شد در نگاهشان هر بار
تا به من خیره شد نگاه سنگ،سینه ی او شده سپر بابا
نه از این بیشتر نمی خواهم،تا که سربار خواهرت باشم
جان عمه نرو بدون من،قصه ی من رسیده به سر بابا
شاعر: سید مسیح شاهچراغی
************
از زبان رقیه(س)
ابر هی در صورت مهتاب بازی می کند
باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند
لب ز چوب بی حیای خیزران پاره شده
مثل آن ماهی که با قلّاب بازی می کند
گفته ام با بچه ها بابای من می آید و
دامن من را پراز اسباب بازی می کند
آسمان دیده که هرشب تا دم صبحی رباب
با علی اصغرش در خواب بازی می کند
عمه گفته قحطی آب است تا پایان راه
پس چرا آن مرد دارد آب بازی می کند؟؟؟
من اگر دردانه ات هستم به جای من چرا
باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند؟؟؟
شاعر: مهدی رحیمی
************
ای داغ غمت لاله به باغ دل ما
نام تو رقیّه جان، چراغ دل ما
دلسوختگان غم خود را دریاب
بگذار تو مرهمی به داغ دل ما
شاعر: سیدرضا موید
************
گرچه آن طفل سه ساله تاب در پیکر نداشت
تاب سیلی داشت تاب دیدن آن سر نداشت
تا سرخونین بابا را در آغوشش گرفت
بر لب او لب نهاد و از لبش لب برنداشت
شاعر: ژولیده نیشابوری
************
گل آمد و ویرانه ی ما گلشن از اوست
ماه آمد و کاشانه ی ما روشن از اوست
من با پدرم قول و قراری دارم
جان باختن از من است و دل بردن از اوست
شاعر: هاشم شکوهی
************
مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود
زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود
درد رقیه تو پدر جان یتیمی است
درد سه ساله تو مداوا نمی شود
شأن نزول رأس تو ویرانه من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود
بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گره اش وانمی شود
بیهوده زیر منت مرهم نمی روم
این پا برای دختر تو پا نمی شود
صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند
خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود
چوب از یزید خورده ای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمی شود
کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر
این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود
شاعر: محمد سهرابی
************
آیینه زاده ام که اسیر سلاسلم
هجده ستاره بر سر نیزه مقابلم
ما را زدند مثل اسیران خارجی
دارم هزار راز نگفته در این دلم
چشم همه به سمت زنان یا به نیزه هاست
غمگین ترین سواره مجروح محملم
آتش گرفت گوشه عمامه ام ولی
زخم زبان به شعله کشیده است حاصلم
مایی که باغ های جنان زیر پای ماست
حالا شده خرابه این شهر منزلم
داغ رقیه پیر نمود اهل بیت را
خون لخته های کنج لبش گشته قاتلم
شاعر: وحید قاسمی
************
تنها به روی خاک خرابه نشسته است
بر چشم نیمه باز پدر چشم بسته است
دیگر به سر رسیده شب انتظار او
حالا پدر به دامن دختر نشسته است
بال و پری برای پریدن ندارد او
مثل کبوتریست که بالش شکسته است
با زحمتی تمام تو را در بغل گرفت
دست ضعیف و بی رمقش سخت خسته است
از آن قدیم مانده برایش فقط همین
یک جفت گوشواره ، که آن هم شکسته است
شاعر: محمد رضا شمس
************
چرا به شام یتیمی سحر نمی آید
ز یوسف منو عمه خبر نمی آید
اگرسَرِ روی نیزه سر پدر نبوَد
چرا به دیدنم عمه پدر نمی آید
کسی که زخم تنش از ستاره افزون بود
عجب نبود که گویم دگر نمی آید
به جز تو هیچ کسی بهر دیدن طفلش
به سر دویده و آسیمه سر نمی آید
از آن زمان که تو با اکبر و عمو رفتی
نگاه پاک به این رهگذر نمی آید
شاعر: حمید فرجی
************
ما گمشدگانیم به عرفان رقیه
دلها شده محزون و پریشان رقیه
او دختر معصوم بود و خواهر معصوم
هم عمه معصوم ،نگر شأن رقیه
حاتم که بود شهره آفاق سخایش
محتاج بود بر در احسان رقیه
پرچم زده در شام نماینده زینب
کنسول گری عشق شد ایوان رقیه
گه سینه زند گاه کند ناله و افغان
این هیئت پرشور محبان رقیه
ذهنش بنمود عمه مظلومانه بگفتا
از جان خودم سیر شدم جان رقیه
رفتی ز برم ای به من غمزده مونس
دل خون شده چو لاله ز هجران رقیه
گوشوارۀ غارت شده ات را بگرفتم
شاید بخندد لب خندان رقیه
رفتم به مدینه نکنم شادی و عشرت
پرسد ز من ار خواهر نالان رقیه
کی خواهر زیبای من عمه به کجا رفت
آخر چه بگویم به عزیزان رقیه
گویم به دل ویران مکان شد به عزیزم
آمد پدرش در شب پایان رقیه
بگرفت به دامان سر خونین حسین را
آلوده به خون شد بله دامان رقیه
لبهای پدر بوسه زد و جان به رهش داد
بگریست بر او دیده مهمان رقیه
شاعر: حاج غلامرضا عینی فرد
************
ای همنشین زینب، نام حسینت بر لب
داری چه آتشین تب، من در کنارت امشب
با گریه تو گریم
در این سفر به هرجا، در سیر کوه و صحرا
گوئی: کجاست بابا؟ من مات ازین تمنا
با گریه تو گریم
ای دخت پاک لولاک، گریان ز داغت افلاک
خفتی به سینه خاک، چون اشک تو، کنم پاک
با گریه تو گریم
گاهی به یاد اکبر، گاهی ز داغ اصغر
داری دلی پر آذر، ای دخت نازپرور
باگریه توگریم
چون میکنم نظاره، از بهر گوشواره
گوش تو گشته پاره، دارم غمی دوباره
با گریه تو گریم
از آن هجوم و یغما، آثار خشم اعدا
بر چهره تو پیدا، ای یادگار زهرا
با گریه تو گریم
شاعر: حبیب چایچیان
************
آن شب سپهر دیده ی او پر ستاره بود
داغ نهفته در جگرش بی شماره بود
در قاب خون گرفته ی چشمان خسته اش
عکس ِ سر بریده و یک حلق ِ پاره بود
شیرین و تلخ خاطره های سه سال پیش
این سر نبود بین طبق ، جشنواره بود
طفلک تمام درد تنش را زیاد برد
حرفی نداشت ، عاشق و گرم نظاره بود
با دست خسته معجر خود را کنار زد
حتی کلام و درد ِ دلش با اشاره بود
زخم نهان به روسری اش را عیان نمود
انگار جای خالی یک گوشواره بود
دستش توان نداشت که سر را بغل کند
دستی که وقت خواب علی گاهواره بود
در لابه لای تاول پاهای کوچکش
هم جای خار هم اثر سنگ خاره بود
ناگاه لب گشود و تلاطم شروع شد
دریای حرف های دلش بی کناره بود
کوچکترین یتیم خرابه شهید شد
اما هنوز حرف دلش نیمه کاره بود
شاعر: مصطفی متولی
************
گفت رقیه به دو چشمان تر
با سر ببریده پاک پدر
آه که شد خاک عزایم به سر
تو حجت ذوالمننى یا ابه
اى شه خوبان که نمودت شهید
تیغ جفاى که گلویت برید
اى گل زهرا ز درختت که چید
تو زاده بوالحسنى یا ابه
عجب که یاد از اسرا کرده اى
لطف فراوان تو به ما کرده اى
تو راحت جان منى یا ابه
آه بمیرد زغمت دخترت
از چه کبود است لب اطهرت
برده لب اطهر از خون سرت
رنگ عقیق یمنى یا ابه
خواستم از خالق بیچون تو
تا که ببینم رخ گلگون تو
آه که دیدم سر پر خون تو
از چه جدا از بدنى یا ابه
جان پدر خوش ز سفر آمدى
دیدن این خسته جگر آمدى
پاى نبودت که به سر آمدى
تو شه دور از وطنى یا ابه
نیست مرا فرش و اثاثى دیگر
تا که ضیافت کنمت اى پدر
جان تو را تنگ بگیرم به بر
کنون که مهمان منى یا ابه
بعد تو ویرانه سرایم شده
لخت جگر قوت غذایم شده
سنگ جفا برگ نوایم شده
ز جور اعداى دنى یا ابه
(سیفى ) غمدیده زار حزین
نوحه گر از بهر من بى معین
شاعر: سیفی
************
امشب ای ماه که هنگام سحر تافته ای
کلبه تیره مارا زکجا یافته ای؟
اینکه تابیده ای ای بدر در این پنجم ماه
بهر آسایش ما بوده که بشتافته ای
دیدمت بر سر نی صبر نمودم ای سر
بینت حال که با جبهی بشکافته ای
کو جوانان بنی هاشمی و یارانت
زچه تنهایی و از آن همه رو تافته ای
شاعر: سید رضا مؤید
************
ای همسفر به نیزه مرا جز تو ماه نیست
من را به غیر روی تو شوق نگاه نیست
در این سه ساله غیر تو ذکری نگفته ام
شکر خدا که عمر کم من تباه نیست
با شک نگاه موی سپید از چه می کنی
آری رقیه تو منم اشتباه نیست
هر منزلی که آمده ام زخم خورده ام
شام کسی چو شام تن من سیاه نیست
دیگر مجاب رفتن با عمه ام مکن
دستم وبال گردن و پایم به ره نیست
فهمیده ام ز سیلی و شلاق و سلسله
ما را به غیر دامن عمه پناه نیست
با اینکه کودکان همه زخمی و خسته اند
اما تن کسی چو تنم راه راه نیست
بابا بگو که چشم عمو غیرتی کند
اینجا غیر طعنه و تیر نگاه نیست
شاعر: علی اشتری
************
بابا بیا که قلب من از غصه آب شد
کاخ ستم ز سیل سرشکم خراب شد
بابا بیا که در هوس شوق دیدنت
چشم کبود و مضطربمغرق خواب شد
شد ناله ام مکمل گفتار عمه ام
در شام و کوفه از نظرم انقلاب شد
از چیست چنگ بر رخ ماهت نشان زده
بابا چرا محاسنت اینسان خضاب شد
از ضرب کعب نی نفسم بند آمده
سیلی زدن به روی یتیمت ثواب شد
دیگر نمانده زینتی از بهر دخترت
از بس که پنجه های ستم پر شتاب شد
بی معجرم ولی زهمه رو گرفته ام
خون لخته های روی سرمن حجاب شد
از ما شکست حرمت از تو لب کبود
وای از جسارتی که به بزم شراب شد
شاعر: احسان محسنی فر
************
دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود
گوشه ویرانه جای بلبل زهرا نبود
جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی
هیچکس در گوشه ویران به یاد ما نبود
دخترم روزیکه من در خیمه بوسیدم تو را
ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود
جان بابا، هر کجا نام تو را بردم به لب
پاسخم جز کعب نی ،جز سیلی اعدا نبود
دخترم وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت
عمه آیا در کنارت بود بابا ،یا نبود
جان بابا، هم مرا ،هم عمه ام را میزدند
ذرهای رحم و مروت در دل آنها نبود
دخترم وقتی عدو میزد تو را برگو مگر
حضرت سجاد زینالعابدین آنجا نبود
جان بابا بود، اما دستهایش بسته بود
کس به جز زنجیر خونین، یار آن مولا نبود
دخترم آن شب که در صحرا فتادی از نفس
مادرم زهرا (س) مگر با تو در آن صحرا نبود
جان بابا من دویدم زجر هم میزد مرا
آن ستمگر شرمش از پیغمبر و زهرا نبود
دخترم من از فراز نی نگاهم با تو بود
تو چرا چشمت به نوک نیزه اعدا نبود
جان بابا ابر سیلی دیدهام را بسته بود
ورنه از تو لحظهای غافل دلم بابا نبود
دخترم شورها بر شعر میثم دادهایم
ورنه در آوای او فریاد عاشورا نبود
جان بابا دست آن افتاده را خواهم گرفت
ز آن که او جز ذاکر و مرثیه خوان ما نبود
نام شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)
************
روز ما در شامتان جز شام ظلمانى نبود
اى زنان شام ، این رسم مهمانى نبود
سنگ باران مسلمان ، آنهم آخر از بالاى بام
این ستم بالله روا در حق نصرانى نبود
پایکوبى در کنار راس فرزند رسول
با نواى ساز آیین مسلمانى نبود
ما که رفتیم اى زنان شام نفرین بر شما
ناسزا گفتن سزاى صوت قرآنى نبود
مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گل
دسته گل غیر آن سرهاى نورانى نبود
اى زنان شام آتش بر سر ما ریخته
در شما یک ذره خلق و خوى انسانى نبود
اى زنان شام در اطراف مشتى داغدار
در شما یک ذره خلق و خوى انسانى نبود
اى زنان شام در اطراف مشتى داغدار
جاى خوشحالى و رقص و دست افشانى نبود
اى زنان شام گیرم خارجى بودیم ما
خارجى هم گوشه ویرانه زندانى نبود
طفل ما در گوشه ویران ، دل شب دفن شد
هیچ کس آگاه از این سر پنهانى نبود
اى سرشک شیعه شاهد باش بر آل رسول
کار ((میثم )) غیر مدح و مرثیت خوانى نبود
شاعر: استاد سازگار
************
عمه جان ، بگذار گریم زار زار
چون که دیگر پر شده پیمانه ام
عمه جان ، کو منزل و کاشانه ام
من چرا ساکن در این ویرانه ام
آشنایانم همه رفتند و، من
میهمان بر سفره بیگانه ام
عمه جان ، بگذار گریم زار زار
چون که دیگر پر شده پیمانه ام
شمع ، مى ریزد گهر در پاى من
چون که داند کودکى دردانه ام
عقل ، مى گوید به من آرام گیر
او نداند عاشقى دیوانه ام
دست از جانم بدار اى غمگسار
من چراغ عشق را پروانه ام
بگذر از من اى صبا حالم مپرس
فارغ از جان ، در غم جانانه ام
بس که بى تاب از پریشانى شدم
زلف ، سنگینى کند بر شانه ام
من گرفتار به زلف و خال او
من اسیر آن کمند و دانه ام
خانمانم رفته بر باد اى عدو
کم کن آزار دل طفلانه ام
شاعر: حسان
************
غم دل با که بگویم که بود محرم رازم؟
به نشینم به فراق رخ دلدار بسازم
من همان بلبل وحیم که به ویرانه نشستم
تا گلم آید و او را به نوایی بنوازم
شامیان خار مبینید مرا گوشه ی زندان
به خدا من گل گلزار خدا بوی حجازم
بگذارید بگریم که شبیه است به زهرا
عمر کوتاه منو گریه ی شب های درازم
اشک نگذاشت که در آتش فریاد بسوزم
گریه نگذاشت که در سوز دل خود بگدازم
خم ابروی تو محراب نمازم شده امشب
جان گرفتم به کف از بهر قبولی نمازم
همه خوابند و من غمزده بیدار تو هستم
شاهدم این گلوی بسته و این دیده ی بازم
چه شد آن کودک شامی که مرا زخم زبان زد
تا که در پیش نگاهش به وصال تو بنازم
رنگم از دوری روی تو پریده است وگرنه
من نه آنم که به طوفان بلا رنگ ببازم
حاجت خویش بخواه از من دلسوخته (میثم)
که به ویرانه نشینی همه را قبله ی رازم
شاعر: غلامرضا سازگارا (میثم)
************
مجنون صفت به دشت و بیابان دویده ام
اکنون به کوى عشق تو جانا رسیده ام
در راه عشق تو شده پایم پر آبله
از بس که روى خار مغیلان دویده ام
تنها نشد ز داغ تو موى سرم سفید
همچون هلال از غم عشقت خمیده ام
دیوانه وار بر سر کویت گر آمدم
منعم مکن که داغ روى داغ دیده ام
من پرچم اسیرم و، بار غم تو را
از کوفه تا به شام به دوشم کشیده ام
عمرم تمام گشته عزیزم در این سفر
دست از حیات خویش حسینم بریده ام
بس ظلمها که شد به من از خولى و سنان
بس طعنه ها ز مردم نادان شنیده ام
گاهى چو بلبل از غم عشق تو در نوا
گاهى چو جغد گوشه ویران خزیده ام
دیدى به پاى تخت یزید از جفاى او
چون غنچه ، پیرهن به تن خود دریده ام
گنج تو را به گو به گوشه ویران گذاشتم
چون اشک او فتاد رقیه ز دیده ام
مى گفت و مى گریست (رضایى ) ز سوز دل
اشکم به خاک پاى شهیدان چکیده ام
شاعر: رضایی
************
مگر طفل یتیمى مى کند یاد از پدر امشب
که خواب از شوق در چشمش نیاید تا سحر امشب
پناه آورده در ویرانه امشب طایر قدسى
که از بى آشیانى سر کشد در زیر پر امشب
چه شد ماه بنى هاشم ، چه شد اکبر، چه شد قاسم ؟
سکینه بى پدر گردید و لیلا بى پسر امشب
یتیمان را میان خیمه زار و خونجگر امشب
به روز قتل شه گر آیه (و اللیل ) شد پیدا
ز سر شد آیه (و الشمس ) هر سو جلوه گر امشب
نگاهى اى امیر کاروان سوى اسیران کن
که خواهر بى برادر مى رود سوى سفر امشب
(رسا) را از در احسان مران اى خسرو خوبان
شاعر: رسا
************
مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود
زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود
درد رقیه تو پدر جان یتیمی است
درد سه ساله تو مداوا نمی شود
شأن نزول رأس تو ویرانه من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود
بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گره اش وانمی شود
بیهوده زیر منت مرحم نمی روم
این پا برای دختر تو پا نمی شود
صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند
خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود
چوب از یزید خورده ای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمی شود
کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر
این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود
شاعر: …..
************
یادش به خیر ناله اگر جوش می گرفت
دست عمو مرا به سر دوش می گرفت
گاهی هم آفتاب نگاه پدر مرا
گلبوسه می نشاند و در آغوش می گرفت
آن گوشوار غرقه به خونم به جای خود
سیلی هم انتقام من از گوش می گرفت
گاه انتقام خصم ز ما بهر ناله بود
گاه یتقاص از لب خاموش می گرفت
تنها شبیه مارد تو بود دخترت
دستی اگر به زخمی پهلوش می گرفت
شاعر: جواد زمانی
در موج باز بخوانیم:
- شب های محرم به نام کیست
- یالثارات الحسین
- فضای مجازی و همسر
- پدوفیلی یعنی چه؟
- واکسینه شدن در برابر افسردگی
- بلوغ های مورد نیاز برای ازدواج
- چند اشتباه در رابطه جنسی
- تقویت ارتباط عاطفی همسران (زناشویی)
- کودک آزاری پدوفیل ها