ماجرای مشکلات مالی و چک و زندان با حضور مهمان امشب ماه عسل یکشنبه ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷
فریدون : «من کاسب بودم یعنی مغازه ی قصابی داشتم.مغازه قصابی من اجاره ای بود تا اینکه پدر خانم من مغازه ی کوچک قصابی برایم خرید. من از سال ۷۰ در این کار هستم. من دارای ۲ پسر هستم که پسر بزرگم ۲۱ ساله و دانشجو است و پسر کوچکم دوم راهنمایی است. من الان ۲۲ ماه است که در زندان هستم. همه چیز خوب بود تا اینکه رستورانی به مقدار ۶۵ میلیون تومان از من خرید کرد و چک اش پاس نشد و ما رفتیم دنبال چک و … و دیدیم رستوران جمع کرده است و رفتیم درب منزل صاحب رستوران که دیدیم مادر پیری آنجاست و صاحب رستوران نیست. من دلم برای آن مادر پیر سوخت و چک ها را به او دادم و گفتم پسرت آمد بگو بدهی ما را بدهد. من در حال حاضر ۳۵ میلیون تومان کم آورده ام و به خاطر آن در زندان هستم. من از ابتدا روی پای خودم بوده ام و کسی نبوده که کمکم کند. در بازار من اعتبار داشتم و حتی تمام کسانی که من از آنها خرید می کردم هنوز هم باور نمی کنند که من چنین مشکلی دارم.»
قاسم : «من هم شغلم آزاد بود. یعنی از کودکی در نانوایی مشغول به کار شدم و بعد از آن توسط یکی از دوستان نزدیک مشغول فایور گلس شدم، البته به صورت مقطعی. بعد از ازدواج و تشکیل خانواده از تهران به شهر خودمان بازگشتیم.در آنجا مدتی بی کار بودم. اصالتا پدر و مادر من کشاورز بودند و من چون علاقه ای به کشاورزی نداشتم و مواد را ما ارزون می خریدند و در این میان خشکسالی و … هم پیش آمد من دوست نداشتم وارد این حرفه شوم. پدرم یکسال است که مرحوم شده اند و من میراث دار شغل پدر نشدم. همسر من از من جدا شده است و بچه هم ندارم. من زمانی که ازدواج کردم چند وقتی بیکار بودم تا اینکه با برادرم به صورت شریکی یک ماشین سنگین خریدیم و پیش دوست برادرم در اردبیل یک کامیون خریدیم. برای خرید ماشین ۳۰ میلیون تومان به شخصی که به من پول را قرض داده بود سفته دادم. در واقع ما ماشین را در اوج گرانی خریدیم. ابتدا اوضاع خوب بود اما به مرور در سال ۹۱ همه چیز خیلی گران شده بود اما کرایه حمل بار به پایین مانده بود. سال ۹۱ ما ماشین را ۳۰۵ میلیون خریده بودیم که بعد از ۶ ماه ۱۴۰ میلیون فروختیم. از پول ماشین بدهی هایمان را دادیم و کلا ۳ میلیون تومان برای ما ماند. این وسط از ۳۰ میلیون تومانی که از رفیق مان گرفته بودم ۳ میلیون تومان را به او برگردانده بودم اما چون با هم خیلی رفاقت داشتیم و … به او گفتم من ۱۳ میلیون به تو داده ام سفته های آن را بده و رفیقم گفت چون من خودم پول نداشتم ، از خواهرم پول گرفته بودم و سفته ها پیش او است. این وسط اوضاع خراب شد و من در زندگی شخصی ام به مشکل بر خوردم و ۱۱ ماه اجاره خانه ام عقب افتاده بود و کار نبود انجام بدهم و پدرم هم زمین های کشاورزی اش به دلیل نبود آب به مشکل خشکی خورده بود و نمیشد درست کار کرد. تا زمانیکه ما در منطقه ی خودمان در گیلان زندگی می کردیم، همه کشاورزی را کنار گذاشته بودند و با کمبود آب نمیشد کشاورزی کرد.اصل دعوای من و همسرم به قرض و مشکلات مالی من بر می گشت.۲۷ اسفند ۹۵ بود که مامور آمد و دستبند زد و من را برد. رفیقم ۳۰ میلیون سفته به شخصی بدهکار هستید. در دادگاه وکیل رفیقم آمده بود و یکسال بود که رفیق من ایران نبود و من ندیده بودمش. رفیقم شرایط من را می دانست. هیچ وقت هم دعوایی بین ما نشد اما واقعا من نداشتم که پول او را بدهم و واقعا حق را هم به رفیقم می دهم. تا روز سیزده به در به جز برادرم هیچ کس نمی دانست که من زندان هستم. چون من بچه آخر هستم روی من حساس بودند و نمی خواستم ناراحت شوند. تا اینکه در سیزده به در پدرم فهمید و مدام می گفت مه خجالت می کشم بیرون بروم و چون سن ایشان بالا بود باور نمیکرد که من برای چک در زندان هستم و اصولا زندان بودن به دلیل مشکلات مالی برای پدرم قابل درک نبود.۲۳ خرداد ماه ۱۳۹۶، دو روز بود که هر چه با منزل تماس می گرفتم کسی جواب نمی داد تا اینکه پسر خالم تلفن برادرم را جواب داد و گفت که پدرم مرحوم شده است. وقتی این را شنیدم خودم را نبخشیدم چرا که مطمئنم پدرم از غم زندان رفتن من از دنیا رفت. پدر من واقعا با زحمت و تلاش یک لقمه نون حلال می آورد به منزل و آبرو و حیا و … بسیار برایش مهم بود و من شک ندارم غم زندان رفتن من باعث مرگ او شد. وقتی پدرم فوت کرد در زندان گفتند که می توانیم تحت الحفظ تو را به مراسم پدرت ببریم اما واقعا خجالت کشیدم که به این شکل به مراسم فوت پدرم بروم. این ماجرا ادامه داشت و من در زندان بودم تا اینکه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶ برادرم امیر که با هم شریکی ماشین داشتیم تصادف کرد و از دنیا رفت.»
مهمان سوم : «من از ابتدای شروع به کارم در بازار بود و چندین سال است که لوازم ورزشی می فروشم. برای خودم زندگی تشکیل دادم و دارای ۸ بچه هستم. ۵ پسر و ۳ دختر که هر ۸ تا ازدواج کرده اند. یکی از فرزندانم بیماری روانی گرفته و در حال حاضر با خودم زندگی می کند. تا سال ۹۰ اوضاع خیلی خوب بود و همه چیز داشتم. اصل ماجرا ۱۱ فرقه چک به مبلغ ۲۰ میلیون و ۶۰۰ هزار تومان است که من ۱۸ میلیون آن را پی دادم و ۲ میلیون تومان باقی مانده بود که شخصی که من چک را از به او داده بودم، چک را خرج کرده بوده و با اینکه من ۱۸ میلیون تومان آن را داده بودم اما شخص اصلی چون چک را به شخص دیگری داده بود، من یکروز دیدم حکم جلب من را گرفته اند و این شد که به زندان رفتم. از سال ۹۰ تا الان واقعا زندگی من کم کم رفت… من کل ماجرا به اینجا رسید که من الامن لنگ ۳۰ میلیون تومان هستم.»
مهمان چهارم : «من از سال ۱۳۸۶ بازنشته هستم و یک حقوق بازنشستگی می گیرم. در شرکتی کار می کردم. من ۹ فرزند دارم که همگی ازدواج کرده اند. کبف من سرقت شد، من به آگاهی و … اعلام سرفت کردم و فقط اشتباهم این بود که به بانک مراجعه نکردم و نمی دانستم که دادسرا و آگاهی سرقت چک ها را به بانک اعلام نمی کند. من ضامن کسی شده بودم و چک ضمانت داده بودم. تا اینکه شخصی که چک های امضا شده ی من را سرقت کرده بود، چک ها را برداشته و برده و خرج کرده بود و حدود ۴ ماه بعد آمدند و من را به زندان بردند.»