محمد قوچانی مشاور رسانهای رئیسجمهور
محمد قوچانی متولد ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۵ در شهر رشت، روزنامهنگار و از اعضای شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی است. همسر محمد قوچانی مریم باقی است. وی دو فرزند به نامهای حافظ و ایران دارد. محمد قوچانی فعالیت مطبوعاتی خود با نوشتن یادداشتهای سینمایی در نشریه محلی «کادح» گیلان آغاز کرد و پس از آن به همکاری با نشریه «گام» پرداخت. پس از آن که برای ادامه تحصیل به تهران رفت، از سال ۱۳۷۴ به همکاری با نشریه «عصر ما» ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران پرداخت. روزنامههای جامعه، نشاط و عصر آزادگان برای قوچانی آغاز دوره جدیدی از روزنامهنگاری بودند که در سالهای پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ تجربه کرد و به تدریج با نوشتههای انتقادی خود علیه اکبر هاشمی رفسنجانی و برخی از سیاست مداران محافظهکار به شهرت رسید. او در جریان توقیفهای پیاپی با روزنامههای خرداد، و اخبار اقتصادی نیز کار کرد، و در سال ۱۳۷۹ به اتهام نشر اکاذیب و توهین به مقدسات به مدت ۳۶ روز بازداشت شد. محمد قوچانی پس از آن با مریم باقی دختر عمادالدین باقی روزنامه نگار و نویسنده سرشناس ازدواج کرد. عمادالدین باقی متولد ۵ اردیبهشت ۱۳۴۱، تاریخدان، فعال حقوق بشر، زندانی سیاسی سابق و روزنامهنگار منتقد جناح اصولگرا است. عمادالدین باقی رئیس و بنیانگذار کمیته دفاع از حقوق زندانیان، از اعضای سابق سپاه پاسداران و نویسنده کتاب درسی تاریخ معاصر دبیرستانهای ایران در اواخر دهه هفتاد است. کتاب پرفروش او «تراژدی دمکراسی در ایران» و چندین کتاب دیگرش در ایران توقیف شدهاند. محمد عطریانفر مدیر وقت روزنامه همشهری در سال ۸۰ قوچانی را به سردبیری مجله «همشهری ماه»، ضمیمه فرهنگی روزنامه همشهری منصوب کرد، اما مدتی بعد این مجله پرطرفدار تحت فشار قوه قضائیه از انتشار بازماند تا قوچانی با همکاری احمد غلامی و مهران کرمی و گروهی از روزنامهنگاران جوان با انتشار ضمیمه روزانه همشهری به عنوان «همشهری جهان» دوره حرفهای کار خود را آغاز کند.
پس از آن محمد قوچانی به همراه همین تیم روزنامه شرق را منتشر کرد اما تجربه توقیف روزنامه هممیهن و شرق سرانجام او را به انتشار مجله شهروند امروز به همراه تعدادی دیگر از روزنامهنگاران از جمله اکبر منتجبی، احمد زیدآبادی، حسین یاغچی، محمد طاهری، رضا خجسته رحیمی، مهدی یزدانی خرم، محسن آزرم، و فرید مدرسی واداشت. این مجله نیز پس از چندی توقیف شد. پس از آن به عنوان سردبیر ضمیمه سیاسی روزنامه اعتماد ملی با تعدادی از افراد تیم قبلیش مشغول به کار شد. او سردبیر مجله ایراندخت به صاحب امتیازی مجمع اسلامی بانوان زیر نظر فاطمه کروبی همسر شیخ مهدی کروبی بوده است. او هدف از فعالیتش در این نشریهٔ متفاوت را تلاش برای ایجاد جامعه مدنی تلقی میکند. آخرین کار مطبوعاتی محمد قوچانی سردبیری مجله مهرنامه تا شماره چهارم آن بود که سپس با کناره گیری وی از مسئولیت همراه شد. البته قوچانی سردبیر سایه مهرنامه باقی مانده بود و از شماره سیزدهم بازهم محمد قوچانی به مهرنامه بازگشت. وی و جمعی از دست اندرکاران نشریه شهروند امروز، اقدام به انتشار هفته نامه «آسمان» نمودند. هفته نامه آسمان پس از تبدیل به روزنامه آسمان به سردبیری او و انتشار ۶ شماره به علت آوردن ترکیب «مجازات غیر انسانی اعدام» با حکم دادسرای فرهنگ و رسانه در روز اول اسفند ۹۲ توقیف شد.محمد قوچانی سپس سردبیری هفته نامه صدا که هفته نامهای خبری، تحلیلی به مدیر مسئولی فائزه شریف جوزدانی است را به عهده گرفت. وی سپس از ۶ دی ۱۳۹۳ سردبیری روزنامه مردم امروز به مدیر مسئولی احمد ستاری را عهده دار شد که این روزنامه بعد از تنها ۱۹ شماره انتشار توقیف و بر اساس تصمیم هیئت نظارت بر مطبوعات، لغو امتیاز شد.در اوایل سال ۹۳ اعلام شد که وی در جریان ترمیم شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی به شورای مرکزی این حزب پیوسته است. محمد قوچانی پس از استعفای دکتر رضا انصاری، سردبیر روزنامه اعتماد ملی، از سوی شورای سیاستگذاری روزنامه به عنوان سردبیر منصوب شد. او در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری از مهدی کروبی حمایت کرد. محمد قوچانی هم چنین پس از انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ به سردبیری هفته نامه ایراندخت به مدیریت فاطمه کروبی منصوب شد.
سوابق محمد قوچانی
- سردبیر روزنامه اعتماد ملی
- سردبیر شهروند امروز
- سردبیر روزنامه هممیهن
- سردبیر هفتهنامه ایراندخت
- سردبیر روزنامه آسمان
- سردبیر هفتهنامه آسمان
- سردبیر هفتهنامه صدا
- سردبیر روزنامه مردم امروز
- هم اکنون سردبیر ماهنامه مهرنامه، هفته نامه صدا و مجله سیاست نامه است.

عکس محمد قوچانی و همسرش مریم باقی
بازداشت و آزادی محمد قوچانی
محمد قوچانی در ادامه بازداشتهای پس از اعتراضات به نتایج انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸، در بامداد روز شنبه ۳۰ خرداد توسط مأموران امنیتی بازداشت شد. حدود دو ماه پس از بازداشت قوچانی روزنامه اعتماد ملی در ۲۶ مرداد توقیف موقت شد. او سرانجام در ساعت دو بامداد جمعه ۸ آبان پس از ۱۳۱ روز بازداشت، توسط مأموران در یکی از خیابانهای تهران، روبروی یک آژانس رها شد. برخی منابع از سپردن وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی توسط وی خبر دادند. (منبع : ویکی پدیا)
نامه همسر محمد قوچانی (مریم باقی) به همسرش محمد قوچانی – ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
به نام خالقی که خلق را آزاد آفرید.
محمد عزیزم، ۴۰ روز گذشت که با تو سخن نگفتهام. تاکنون در قریب به یک دهه زندگی مشترک هرگز چنین فاصلهو فراغی را میانمان احساس نکردهام. میخواهم با تو سخن بگویم، ساده و بی استعاره. حتی به قدر این کاغذ کاهی خبر که دوستش داری. بنویسم برای تو با قلمی که پاسش میداری. در این روزها اشکها و مویهام را در سکوت و تنهاییام فریاد زدم و در جلوی چشمان دیگران لبخند. دلتنگ توام اما اشکم نه فقط از این است، آه… که درد هجران به زجر بدفهمیها آمیخته و نشتر ستم به قلبم آویخته. روزگار صبرم آموخته گرچه ترمیم زخم سرگشودهام از شقاوت را نیاموخته. ۹ سال و اندی پیش، آنگاه که تازه من و تو را به نام هم زدند، دیگرانی همچو این روزها کوس فراغ زدند و به سزای گناه ناکرده تو را دربند کردند. هنگامی که رهسپار زندان میشدی نامهای را به تو رساندم که همهاش وام گرفته از شریعتی بود. تو را به جرم قلمزدن میبردند و برایت نوشته بودم: «هرکس توتمی دارد و توتم [تو] «قلم» است… خدای همه قبایل، خدای هم عالمیان بدان سوگند میخورد، به هرچه از آن میتراود سوگند میخورد، به خون سیاهی که از حلقومش میچکد سوگند میخورد .[قلم] عطیه روحالقدس [تو]ست. همزاد آفرینش [تو]ست… آن «امانت» است که به [تو] عرضه شده است… قلم توتم قبیله من است، روح «ما» در آن یکی شده است.
«ما» در آن به هم آمیختهایم، با هم زندگی میکنیم و به یکدیگر میرسیم. بهرغم زندگی که متلاشیمیکند و زمان که جدایی میافکند… قلم توتم ماست. نمیگذارد که فراموش کنیم، فراموش شویم، که با شب خو کنیم، که از آفتاب نگوییم، که دیروز را از یاد ببریم و فردا را به یاد نیاریم… که تسلیم شویم، نومید شویم… [بگو] به قلمم سوگند، … به رشحه خونی که از زبانش میتراود سوگند، به ضجههای دردی که از سینهاش بر میآید سوگند…توتم مقدسم را نمیفروشم، نمیکشم، … به دست زورش تسلیم نمیکنم، به کیسه زرش نمیبخشم، به سرانگشت تزویرش نمیسپارم، دستم را قلم میکنم و قلمم را از دست نمیگذارم… [بگذار تا] شاهد رسالتم گردد، گواه شهادتم باشد، تا خدا ببیند که به نامجویی بر قلمم بالا نرفتهام، تا خلق بداند که به کامجویی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشستهام. تا زور بداند، زر بداند و تزویر بداند که امامت خدا را نمیتوانند از من گرفت، ودیعه عشق را نمیتوانند از من خرید و یادگار رسالت را نمیتوانند از من ربود… هر کس را، قبیلهای را توتمی است. توتم من توتم قبیله من قلم است.»
اما این ختم سخن شریعتی نیست. تو رفتی، استوارو متین و من به حرمت قلم «نوالقلم و مایسطرون» و در شبهای استغاثه و به صداقتی که از دم الهی در روحت بهره بسیار بردی، رسوایی رندان ملامتگرت را مسئلت کردم و آن روزی که قاضی منصف و بیطرفی حکم به برائت تو کرد، از حقیقت پرده برکشید. عزیزم، امروز هم اگر قاضیالقضات این دیار از توسل به زندان و زور، تبری نجوید و تو را به تبرئهای زودهنگام از بند تنگنظریها و عدم تحمل انتقادها رها نسازد، اما تو مانایی. تاریخ قاضی بیطرفی است و هیات منصفه افکار عمومی حکم برائت تو را بر تارک این برهه تاریخ حک خواهد کرد.
حصار ساختن هیچگاه ارزش نبوده و نیست. زندانی عقیده در حصار، اما ارزشمند است. دریغ، کاش محصورکنندگان تو میفهمیدند حربه زندان در هزاره سوم برای اندیشهورزان منسوخ است و مایه استهزاء و مذمت. محمدم، اینک تو که در این قیل و قال، در قافله هیچکس نبودی و تنها در رسانهای که متعلق به یک نامزد انتخابات بود و به سودمند بودن او در این اوضاع زمانه باور داشتی، رسالت روزنامهنگاری را بار دیگر به دوش گرفتی و چه زیبا که مخالفانت نیز تو را تحسین میکنند. باز هم در این میان تو بودی و توتمت، قلم. اما امروز که روزگارمان چنین شده است، روزنامهات هست و تو نیستی و اتهامهایی نثار تو می شود که حتما از آن مبرایی. در وانفسای سیاست، درکوران حوادث، در دگرگونی جامعه، هیچچیز جز داشتن یک جریده، نگاشتن یک وجیزه و تحلیل وقایع راضیات نمیکند. تو یک ناظری، یک ناظر تیزبین و حقیقت بین و نه یک کنشگر سیاسی، نه یک چریک گرچه اینها هر یک شرافت خود را دارد اما تو فقط یک روزنامهنگاری. یک روزنامهنگار درد آشنا و مرگآشنا که بارها مرگ فرزندان کاغذیاش را به چشم دیده و تنها آرزویش طلب آسایشی است برای روزنامهنگار ماندن و روزنامهنگار مردن.
عزیز مرگ آشنای من، جای تو در حصار نیست. میدانم قلب رئوف تو به مرگ هیچکس رضا نیست. پس بگذار آرزوی مرگ کنم برای خودخواهی، ظلم، کینه و فریب تا هیچکس و هیچچیز روزی و روزگاری قربانی اینها نشود. شاید آن روز، روز ظهور یک منجی و روز پایان انتظار منتظری باشد که برخی آن را مستمسک مقدس مآبیهایشان میکنند. محمدجان، از روزی که در بندی، بندبند وجودم با توست و تو را به خالق تو میسپارم. همسفر زندگیام، رفیق روزهای دلشادی و دلتنگیام، اکنون دلتنگ توام، تو را همچنان درکنار خود حس میکنم. کنج هر سفرهای که مینشینم، در اتاق کتابخانهات، در اتاقت در روزنامه که نام سردبیر در سردر آن است و… به تنهایی تو در میان چهار دیوار سلولت میاندیشم. کاش روز ولادت علی (ع)، امام عدالت، میتوانستم شاخه گلی را به دستان گرمت بسپارم. کاش عید روشنگر بعثت را با هم به جشن مینشستیم. امروز چهل و یکمین روز دوری از توست و به جشن دیگری، روز ولادت آنکه قرار است ناجی بشر باشد، روز نیمه شعبان نزدیک میشویم. روزی که من و تو به یمن آن پیمان بستیم که همواره درکنار هم باشیم و این نیمه ماه شعبان روز ورود به دهمین سال پیوند ماست. نمیدانم آیا تو آن روز با من خواهی بود؟
امروز چهلویکمین روز دوری از توست. این روزها پر بود از درد و داد و من عاجز بودم حتی از مرهمی برای خود. اما میدانم سپیده میآید. تاکنون هیچگاه زبان به نفرین نگشوده بودم چه اینکه برایم پیامآور درماندگی بود. سلاحم دعا و بکاء بود: «اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین»، «اللهم فرج عن کل مکروب»، «اللهم فک کل اسیر»… به اشک علی (ع) در تاریکی شب در دل نخلستان و مویهاش در گریبان چاه و به رسالت رسولخدا که خدا با ماست. با یاد او آرام میشوم و تنها از او بردباری تو را میخواهم چنانکه پیشتر برای بابا بارها خواسته بودم. معصومیت تو و آه من و همانند من روزی دامان دربند کنندگان را خواهد گرفت. آن روز دیر نیست. این وعده پروردگارم است آنگاه که قرآن را به استخاره گشودم. خداوندی که به ذرهای خیر و ذرهای شر هم بیناست. «فمن یعمل مثقال ذره خیر یره و من یعمل مثقال ذره شر یره» اینک، به تنها چیزی که میاندیشم: آرامش، استواری و آزادی تو و بسان توست.
به امید روزهای آزادی برای همه