مشکل بچه دار نشدن خانواده دانش مقدم از شهر یزد
خانم فرزانه صبوری متولد تفت یزد و آقای حسین دانش مقدم متولد بنادک سادات یزد و بزرگ شده در شهر یزد هستند که مهمان امشب ماه عسل هستند. روستای بنادک سادات از توابع شهرستان مهریز استان یزد میباشد. آقای حسین دانش مقدم کارمند شرکت حمل و نقل پایانه ی یزد که پیش از سال ۷۴ راننده ماشین سنگین بوده است و ماشین هم متعلق به خودشان بوده است.خانم فرزانه صبوری و آقای دانش مقدم سال ۶۷ ازدواج کرده اند. آشنایی و ازدواج خانم صبوری و آقای دانش مقدم به صورت سنتی و خواستگاری صورت گرفته است.
خانم فرزانه صبوری : «من به هنر علاقه خاصی داشتم و به همین دلیل برای آموزش در زمینه آرایشگری به شهر یزد می رفتیم. تا اینکه یک روز راننده آژانسی که من را به یزد می برد ماشینش خراب شد و من مجبور شدم با اتوبوس خط واحد بروم. در راه مادر آقای دانش مقدم که خرید کرده بودند و با زنجبیل و … سوار شدند و من از روی انسانیت بلند شدم تا ایشان بنشینند و همین باعث شد که مادر آقای دانش مقدم از من خوششان بیاید و قسمت این بود که فردا عصر مادر حسین آقا و تعدادی از فامیلهایشان به خواستگاری آمدند و من گفتم علاقه ای به ازدواج ندارم و در حال حاضر تصمیم به این کار ندارم. اما مادر حسین آقا اصرار کردند و گفتند فردا شب داماد را می آوریم و همین که حسین آقا آمد به طرز عجیبی زبان من هم بسته شد و قسمت به ازدواج شد و مراسم عروسی برگزار شد و بعد از ازدواج فهمیدم که حسین آقا بیکار است و اصلا کار و کاسبی ای ندارند.»
آقای حسین دانش مقدم : «من بعد از ازدواج بیکار نبودم بلکه ماشینی را تعویض کرده بودم و منتظر آن بودم و تنها کاری که بلد بودم شوفری بود.»
خانم فرزانه صبوری : «ظاهر من پر حرف و پر شر و شور است و برای همین همه فکر میکنند در زندگی من خیلی تاثیر گذار هستم در صورتیکه در واقع من زیر چتر علایق حسین آقا رفتم و با اینکه هیچ علاقه ای به شغل شوفری نداشتم اما نهایتا پذیرفتم و … . ۲ سال از ازدواج ما گذاشت و در آن مدت ما اصلا به بچه دار شدن فکر نکردیم تا اینکه بعد از دو سال که خواستیم بچه دار شویم فهمیدیم نمی توانیم و مشکلی وجود دارد. ۵ سال تمام همه کار کردیم حتی IVF و … اما نهایتا بعد از ۳ سال دکتر حجت که از بهترین پزشکان شهر یزد هستند به ما گفتند که شما هر دو به طور کامل سالم هستید و هر کدام جداگانه می توانید بچه دار شوید اما با هم این امکان وجود ندارد و چون از نظر پزشکی مشکل شما تایید شده است نامه ای به شما می دهم که به راحتی از یکدیگر طلاق بگیرید.»
خانم فرزانه صبوری : «من نامه پزشک را در دست گرفتم و به خانه آمدم و بعد به حسین گفتم که پزشک چنین چیزی گفته است. حسین کاملا به هم ریخته بود و مثل بچه ها گریه می کرد و نهایتا گفت : من زندگی ام را به خاطر بچه به هم نمی زنم. از طرفی من عاشق بچه هستم و نهایتا بعد از حدود یک ماه به حسین گفتم پس اگر تو نمی خواهی جدا شویم برویم و از بهزیستی بچه ای بگیریم.»
آقای حسین دانش مقدم : «من اصلا نمی خواستم فرشته ای را که در زندگی من وجود دارد را از دست بدهم.»
خانم فرزانه صبوری : «وقتی بحث گرفتن بچه از بهزیستی به میان آمد هم خانواده حسین آقا و هم خانواده خودم به شدت مخالف بودند و حتی پدر من به شدت مخالف بودند و می گفتند بعدا نگو نگفتم که گرفتن بچه از بهزیستی مسئولیت سنگینی دارد و تو سنی نداری و فقط ۲۳ سال داری و هنوز فرصت داری و می توانی طلاق بگیری و مجددا ازدواج کنی. یک روز حسین آقا آمد و به من گفت به من پیشنهاد داده اند که بیا برو یک زن صیغه کن و بعد بچه دار شو و بچه را بگیرم و بیاورم تو بزرگ کنی… این را من اصلا نپذیرفتم و نهایتا این قضیه منتفی شد.»
خانم فرزانه صبوری : «خیلی از افراد خانواده من، من را ترد کردند حتی در کوچه ای که ما زندگی می کردیم از فامیل های من بودند که چون من به حرف پدرم گوش نداده بودم من را ترد کرده بودند و حتی خانمشان به من می گفت همسرم به من گفته است چون تو به حرف بزرگترهایت گوش نداده ای گفته است با تو معاشرت نکنم. نهایتا پروسه ی درخواست بچه از بهزیستی و … ادامه یافت تا اینکه اولین بچه را سال ۷۲ و بچه دوم را ۸ سال بعد و بچه ی سوم را هم ۸ سال بعد آن پذیرفتیم.»
خانم فرزانه صبوری : «من برای گرفتن بچه ی اول رفتم و خودم خرید سیسمونی و … را به همراه زندایی شوهرم انجام دادم و رفتم به مرکز بهزیستی و بدون توجه به قیافه و پرونده و … بچه ها، تخت به تخت رفتم تا اینکه وقتی رسیدم به پای تخت ارمغان ناگهان اشک های من سرازیر شد و همین شد که ارمغان را به بچگی پذیرفتم.»
خانم فرزانه صبوری : «۱۶ سال از گرفتن بچه ی اولم گذشته بود و ارمغان را عقد کرده بودیم که من با مادرم به کربلا رفتم و بعد از برگشتن از کربلا من مثل دیوانه ها شده بودم و همش می گفتم من دنباله بچه ام می گردم. این پروسه آنقدر ادامه یافت که من به همراه دامادم به دنبال یافتن بچه رفتیم. ابتدا رفتیم کرمان و به همان مرکزی که دو بچه ی اول را گرفته بودیم مراجعه کردیم من تعریف کردم که خوابی دیده ام که بچه ای با چشمای خیلی خوشگل، موهای طلایی و صورت زیبا روی پای من است اما بدنش مثل چوب خشک است. من مثل دیوانه ها به دنبال بچه ی گمشده ام بودم تا اینکه در آن مرکز به من گفتند بچه ای اینجا بود که به دلیل اینکه دیالیزی بود و ما امکانات نداشتیم به هرمزگان منتقل کردیم. من و دامادم به هرمزگان رفتیم و به بالای سر تخت بچه ای رسیدیم که زیر دستگاه دیالیز بود. آنجا بود که مطمئن شدم بچه ی گمشده ام را پیدا کردم.»
خانم فرزانه صبوری : «من چون از ابتدا می دانستم که زندگی باید کاملا با حق و حقیقت باشد برای همین من به محض اینکه به سن مناسب رسیدند حقیقت زندگی شان را برایشان تعریف کردم.در واقع چون ماجرای پرونده بچه ها را زمان تحویل گرفتن می خواندم و می دانستم چرا به بهزیستی آمده اند، از کودکی بارها و بارها قصه ی زندگی شان را برایشان تعریف می کردم و این به حدی رسید که وقتی در سن مناسب قصه ی واقعی را برایشان تعریف کردم همه چیز برایشان عادی بود و راحت پدیرفتند.»
خانواده دانش مقدم در حال حاضر دارای یک فرزند دختر به نام ارمغان،یک پسر به نام امیر ارسلان و یک دختر به نام آفرین هستند.
3 دیدگاه
لیلی
سلام من شماره تلفن خانم صبوری را میخوام به کمکشون احتیاج دارم.کسی داره؟
ناشناس
چیکارشون دارید
سلیمیان
سلام توایتاگروه دارن