داستان رومئو و ژولیت
رومئو و ژولیت داستانی تراژدی به قلم ویلیام شکسپیر؛شاعر و نمایشنامه نویس انگلیسی است که روایت گر زندگی دو عاشق ناکام است که در نهایت هر دو می میرند.داستان رومئو و ژولیت در شهر ورونا، شهری در شمال ایتالیا اتفاق می افتد. جالب اینکه درون مایه “داستان رومئو و ژولیت” براساس داستانی ایتالیایی است، که به صورت شعر با نام تاریخ باستانی “رومئو و ژولیت” توسط ارتور برووک (شاعر انگلیسی درگذشته سال ۱۵۶۳)؛ در سال ۱۵۶۲ نوشته شده بود و ویلیام شکسپیر در سال ۱۵۹۱؛ یعنی ۲۹ سال بعد این داستان را به صورت نثر نوشت.
نام داستان رومئو و ژولیت از دو شخصیت اصلی آن یعنی رومئو (پسر مونتیگو) و ژولیت (دختر ۱۳ساله کپیولت) است. داستان به چند خانواده مربوط می شود و برای بهتر دانستن مفهوم داستان ابتدا باید شخصیت های داستان را بشناسیم که به “منزل حاکم ورونا” ، “عمارت کپیولت” و “منزل مونتیگو” مربوط می شوند :
شخصیت های منزل حاکم ورونا
- شاهزاده اسکالوس : شاهزاده و حاکم ورونا
- کنت پاریس : خویشاوند اسکالوس و مایل به ازدواج با ژولیت
- مرکوتیو : خویشاوند دیگر اسکالوس و دوست رومئو
شخصیت های عمارت کپیولت
- کپیولت بزرگ : خاندان کپیولت
- بانو کپیولت : مادر خانواده کپیولت
- ژولیت : دختر ۱۳ ساله کپیولت
- تیبالت : عموزاده ژولیت و برادرزاده بانو کپیولت
- پرستار : همراه شخصی ژولیت و محرم اسرارش
- رزالین : برادرزاده لرد کپیولت و عشق اول رومئو در ابتدای داستان
شخصیت های منزل مونتیگو
- منتیگو : بزرگ خاندان مونتیگو
- بانو مونتیگو : مادر خانواده مونتیگو
- رومئو : پسر مونتیگو
- بنولیو : عموزاده رومئو و بهترین دوستش
شخصیت فریار لارنس : راهب صومعه فرانسیسکن
ماجرا از آنجایی آغاز می شود که خاندان کپیولت و مونتیگو دو خانواده بزرگ و رقیب در شهر ورونا هستند که با یکدیگر دشمنی و اختلاف دیرینه دارند. رومئو که در ابتدای داستان دلباخته رزالین (برادرزاده لرد کپیولت – دختر عموی ژولیت) است، در روزی که لرد کپیولت (پدر ژولیت) ضیافتی ترتیب داده است شرکت می کند، اما در این مراسم ژولیت را می بیند و دست از رزالین کشیده و عاشق ژولیت می شود.
رومئو و ژولیت پس از نخستین شب عشق ورزی، در تلاش برای رسیدن به یکدیگر به بن بست میرسند. در این میانه خانواده های آن دو که کینه ای دیرینه از هم دارند، آتش اختلافاتشان بالا میگیرد و رومئو ناخواسته باعث مرگ تیبالت (عموزاده ژولیت) از خانواده کپیولت میشود و کار را بدتر میکند و در پی این اتفاق حاکم ورونا دستور میدهد که رومئو شهر ورونا را ترک کند غافل از اینکه رومئو و ژولیت با کمک لارنس راهب مخفیانه ازدواج کرده اند!
خانواده ژولیت که از ازدواج مخفیانه او با رومئو که با وساطت لارنس راهب صورت گرفته بی خبر اند، ژولیت را برای موافقت به ازدواج با خواستگارش، کنت پاریس مجبور می کنند. ژولیت که از یک سو غم دوری از رومئو و از سوی دیگر غم از دست رفتن تیبالت قلبش را میفشارد، نزد لانس راهب میرود و از او چاره جویی میکند.
لارنس به ژولیت مایعی را میدهد که با مصرف آن ۴۲ ساعت به خوابی مرگ گونه فرو خواهد رفت؛ پیشبینی لارنس این است که خانواده ژولیت به تصور این که دخترشان مرده، او را در مقبره خانوادگی قرار خواهند داد و در این میانه لارنس این فرصت را خواهد داشت که قاصدی را نزد رومئو بفرستد و او را به ورونا بخواند تا همراه ژولیت که در نهایت از خواب مرگ گونه بر خواهد خاست به مکان امنی بروند.
ژولیت ناامید از تحقق عشقش و با هدف تنبیه و هشدار دیگران، مایعی را که لارنس به او داده مینوشد که مدتی را همچون مردهای به خواب عمیقی فرو برود.
خبر مرگ ژولیت در شهر میپیچد و مجلسی که برای ازدواج ژولیت با کنت پاریس برپا شده بود، به مجلس عزا بدل میشود. در همین اثنا نقشه لارنس برای ارسال خبر برای رومئو ناکام میماند؛ زیرا، جان که راهب دیگری است پیش از آن که بتواند پیغام را به رومئو برساند در خانه ای که نوعی بیماری مسری در آن شیوع یافته و به امر حاکم قرنطینه شده گرفتار میشود.
رومئو بی خبر از همه جا خبر نادرست مرگ ژولیت را از مستخدمش، بالتازار، دریافت میکند و پس از آن که سمی را از یک داروساز میخرد رهسپار ورونا میشود. رومئوی دل شکسته و بیخبر، برای حضور در کنار پیکر ژولیت که در انتظار برگزاری مراسم تدفین، در کلیسا گذاشته شده حاضر میشود و در آن جا با کنت پاریس که برای گذاشتن گل بر مزار ژولیت آمده در گیر میشود و او را به قتل میرساند.
رومئو جسد پاریس را به داخل مقبره کپیولت ها میکشاند و در آن جا با پیکر ظاهراً بی جان معشوقش روبرو میشود. رومئو سم را میخورد و در دم جان میدهد. دیری نمیگذرد که چهل و دو ساعت پایان یافته و ژولیت از خواب بر میخیزد و چون با جسد بیجان رومئو روبرو میشود، با خنجر رومئو به زندگی اش پایان میدهد.
لرد مونتگیو، لرد کپیولت و حاکم ورونا سر صحنه حاضر میشوند و لارنس راهب کل ماجرا را برای آنها توضیح میدهد. حاکم که با جسد کنت پاریس که از خویشاوندانش است روبرو شده با یادآوری این که دشمنی دو خاندان مسبب این اتفاقات بوده لرد مونتگیو و لرد کپیولت را سرزنش میکند؛ آن دو که سخت اندوهگین اند سرانجام با یکدیگر دست دوستی میدهند و نفرت دیرینه دو خاندان با مرگ رومئو و ژولیت پایان مییابد.
در موج باز بخوانیم :
2 دیدگاه
ناشناس
نویسنده واقعا چی توی سرش بوده؟
F.N
چه داستانی!عجب بدشانسی داشتن