نسناس به چه معناست؟
نسناس (به انگلیسی : Nasnas) موجودی اسطورهای و شاید افسانه ای است که براساس برخی روایات و اعتقادات از انواع جن است. شکل ظاهری نسناس به صورت موجودی با بدنی انسان گونه است که نیمی از ویژگی های انسانی را دارا است.یعنی بدن نسناس شامل یک پا، یک دست و یک چشم بوده و برخی معتقد اند که نسناس دو جنس نر و ماده نیز دارد. نسناس گاهی در متن های زیست شناسی فارسی قدیم در برابر واژه میمون بکار رفته است. علاوه بر این نسناس نامی عمومی برای گروهی از آدمنمایان مانند : گوریل، شمپانزه، اورانگوتان و گیبون نیز هست. نام نسناس در فرهنگ عامه به نوعی بوزینه بی دم هم اطلاق میشود. نسناس از بعدهای تاریخ، روایات ، تفاسیر و احادیث قابل بررسى است که در این مطلب از موج باز به آنها پرداخته شده است. با ما همراه باشید.
نسناس در تاریخ
- علامه مرتضى عسکرى (محقق و پژوهشگر معاصر) در کتاب گرانسنگ خود با عنوان «عبدالله بن سبا»، فصلى را تحت عنوان «افسانه نسناس» به بررسى و ارزیابى نسناس اختصاص داده است که خلاصه ارزیابى ایشان چنین است:
- درباره نسناس، سلسله سند روایات نقل شده به کسانى مىرسد که :
- نسناس را دیده و حدیث، شعر و قسم او را شنیده اند. آنان نسناس را با یک دست، یک پا، یک چشم و نصف صورت انسان یافته و او را تیزتر از اسب مشاهده کرده اند.
- در صید نسناس شرکت کرده و از گوشت او نیز خورده اند.
- در جواز خوردن گوشت نسناس اشکال کرده اند، زیرا او انسانى است که سخن می گوید و شعر می خواند. البته برخى نیز اکل او را حلال دانسته اند.
- گفته اند که خلیفه متوکل، برخى از حکماى عصرش را براى آوردن «نسناس» به سفر روانه کرد.
نسناس در روایات
در کتابهاى بحارالانوار، کافى و شرح آن، مناقب آل ابى طالب، الجواهر السنیه، مستدرک سفینه البحار، نهجالسعاده، کلمات الامام الحسین، مکاتیب الرسول، میزان الحکمه و… روایتهایى درباره «نسناس» آمده است. در ذیل چند مورد از آن روایتها را ذکر مىکنم، سپس به تحلیل و ارزیابى آنها مىپردازیم:
براساس روایتى،از امام على(ع) نقل شده است که: «خداوند وقتى اراده کرد آدم را بیافریند، از عمر زندگى جن و نسناس بر روى زمین هفت هزار سال گذشته بود که آدم را از میان طبقات آسمانها بیرون کشید و به ملائکه فرمود: به ساکنین زمین از جن و نسناس نظر کنید…»، (بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۱۰۳، نشر بیروت، موسسه وفاء).
گرچه در این روایت، نسناس در کنار «جن» به کار رفته و موهم این معنا است که نسناس مانند جن، موجودات مستقلى است؛ ولى این توهم درست به نظر نمىرسد؛ زیرا خود حضرت در آخر حدیث، مىفرماید: خدا فرمود: «من جانشینى را خلق مىکنم که از او انبیاى مرسل و بندگان صالح پدید مىی آیند و… من نسناس را از زمین جدا مىکنم و آن جا را از وجود آنها پاک مىسازم و جنهاى نافرمان را از خشکى منتقل مىکنم…» محل شاهد در این است که مىبینیم تکیه گاه اصلى امام(ع) در این فقره از سخنان و فقرات بعدى آن، بر روى نافرمانى است و در همه آنها، کلامش را روى «جنّ» متمرکز مىکند و دیگر سخنى از نسناس به میان نمىآورد. از این جا مىتوان فهمید که نظر امام از به کار بردن نسناس، قومى غیر جن نبوده، بلکه همان جناند که خداوند به علت نافرمانى، آنها را از بین برد.
شخصى از امام على(ع) درباره ناس، اشباه الناس و نسناس پرسید، امام فرمود: یا حسن پاسخ سؤال این شخص را بده، امام حسن(ع) فرمود: ناس همان پیامبر است، زیرا خداوند فرمود:
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ اَلنَّاسُ(بقره، آیه ۱۹۹)
و ما هم از آن هستیم، و اشباه الناس هم پیروان ما است، و نسناس نیز همین مردمان انبوه اند که خدا فرمود:
أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُ (اعراف، آیه ۱۷۹؛ تفسیر فرات کوفى، ص ۸؛ کافى، ج ۸، ص ۲۴۴)
نکته اى که از این حدیث استفاده مىشود این است که «نسناس» در کلام امام(ع) به معناى انسان هاى بیچاره، منحرف و گمراه دانسته است، زیرا امام واژه «نسناس» را در مقابل «ناس» به معناى پیامبر و ائمه(ع) و «اشباه الناس» به معناى پیروان آنان به کار برده است از آن معلوم مىشود که «نسناس» یک نوع موجودات غیر انسانى نیستند، بلکه آدم هایى اند که در مسیر پیامبر و عترت او گام بر نمىدارند، (بحارالانوار، ج ۲۴، ص ۹۴ و ۹۵، حدیث ۱ و ۲).
روایتى هم هست که در آن جا اشعارى از امام على(ع) نقل مىشود که در یک بیت از آنها کلمه «نسناس» به کار رفته است:
لستُ الى النسناس مستأنساً لکنّنى آنس بالناس
این حدیث هم نمىتواند واقعیت دار بودن نسناس را ثابت بکند، زیرا این روایت نیز مثل حدیث قبلى، داراى قرینه است و آن این که آن حضرت، نسناس را در مقابل ناس قرار داده است. روشن است که «ناس» به معناى انسان اعمّ از گمراه و غیر آن، نمىتواند مقصود امام باشد. پس مراد از نسناس، همان انسانهاى مفسد روى زمین اند که امام هرگونه «انسیّت» را میان خود و آنها طرد کرده و خود را همراه و همگام با «ناس» (پیامبر) معرفى مىکند، (بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۱۲،ح ۱؛ مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۳۶۱).
امام على(ع) در پاسخ کسى که درباره مخلوقات قبل از آدم سؤال کرده بود، فرمود: «بله، خداوند در آسمان و زمین، مخلوقاتى داشت که او را تسبیح مىکردند. سپس ملائکه روحانى را خلق نمود، و آن گاه جنّیان روحانى را که داراى بال بودند، آفرید که از ملائکه پایینتر بودند… و بعد مخلوقاتى را پایینتر از جن آفرید که ابدان و ارواح داشتند ولى بى بال بودند. اینها که مى خورند و مى آشامند، نسناس اند و به خلق جنّ شباهت دارند و در عین حال از انس به شمار نمى آیند…».
این حدیث هم نمىتواند بر واقعیت دار بودن نسناس (انسان نما) دلالت بکند؛ زیرا اوّلاً خود حضرت در کلامشان فرمودند که اینها از طایفه انس محسوب نمى شوند. ثانیاً: نهایت امرى که این حدیث بر آن دلالت دارد، این است که نسناس طایفه هاىی از جن بودند که بر خلاف جنّیان پیشین، قدرت پرواز نداشتند و خداوند به سبب فساد آنها را نابود کرد، (بحارالانوار، ج ۵۴، ص ۳۲۳). ۵٫
علامه مجلسى در توضیح حدیث منقول از امام صادق(ع):
ان اشدّ الناس بلاءً الانبیاء ثم الذین یلونهم ثم الامثل فالامثل
مى فرماید: مراد حضرت از ناس، همان انبیا، اوصیا و اولیا هستند و آنان ناس حقیقى اند و بقیه ناس نسناس اند، (بحارالانوار، ج ۶۴، ص ۲۰۰، ح ۳).
بررسى سخن علامه: بر اساس همان قرینه هایى که در احادیث قبلى گذشت، در اینجا هم طبق آن مىگوییم. منظور از نسناس، مردمان گمراه و منحرف اند. از آنچه گذشت، این نتیجه را مىگیریم که به طور یقین نمى توانیم از آن احادیث چنین استفاده کنیم که: «نسناس» یک نوع موجودى غیر از انس و ملائکه و جن است، بلکه نسناس یا در واقع نوعى از جن اند که نسل آنها با خلقت آدم منقرض گشت و یا نسناس صفتى است که بر انسانهاى منحرف اطلاق مىگردد.
در این جا دو نکته شایان توجه است:
ابن ابى الحدید شارح نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(ع) نقل مىکند:
مالى اسمع حسیساً و لا ارى انیساً! ذهب الناس و بقى النسناس
چه شده، من صداى حرکتى را مى شنوم، ولى انسان مهربانى را نمىبینم، مردم رفتند و نسناس باقى ماندند…
گفتنى است که زمخشرى همین عبارت “ذهب الناس و بقى النسناس” را از ابن اثیر در نهایه اللغه به نقل از ابى هریره نقل مىکند، (ر.ک: زمخشرى، الغایق فى غریب الحدیث، ص ۴۲۷، نشر دار الفکر بیروت). اما این عبارت هم از دلالت کردن بر واقعیت وجودى نسناس، ناتوان است چرا که:
- اولاً کلام منسوب به امیرالمؤمنین(ع) به تصریح خود ابن الحدید، خالى از واقعیت است، زیرا فاقد آن جزاست و فصاحت لازم در سخنان آن حضرت است، (شرح نهجالبلاغه، ج ۵، ص ۱۴۹، نشر قم، دار الکتب العلمیه).
- دوم این که مقصود امام از نسناس، آدم هاى منحرف است.
- سوم این که شخص ابى هریره از نظر حدیث شناسان شیعه معتبر نیست.
احتمال داده شده که طائفه نسناس، همان قوم «یأجوج و مأجوج» است که در قرآن ذیل داستان «ذى القرنین» در آیه ۹۴ از سوره «کهف» و آیه ۹۶ از سوره «انبیا» آمده است. اما این احتمال درست نیست، زیرا :
- هر چند که خوى یأجوج و مأجوج وحشىگرى و لطمه زدن بود؛ اما از آن تشابه، به طور یقینى نمىتوان به مشابهت در جنس هم دست یافت.
- خود روایات در شمردن اوصاف یأجوج و مأجوج، اختلاف دارند و در عین حال از آن اوصاف بیان شده، هیچ کدام بر نسناس قابل انطباق نیستند، (ر.ک: ترجمه المیزان، ج ۱۳، ص ۶۳۰).
نسناس در تفاسیر
سخنان مفسّران در رابطه با نسناس، بیشتر در تفسیر آیه
إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَهً
دیده مىشود. برخى در این میان، به مسأله مورد بحث اساساً اشاره اى نکرده اند (مانند علامه طباطبایى)؛ اما عدهاى از آنان به صورتى خیلى گذرا، به موضوع نسناس پرداخته اند. حال سخنان این افراد چنین است:
- اول : معناى واژه خلیفه
یکى از امور مورد اختلافى میان مفسران به شمار مى آید. گروهى از آنان معتقداند که خلیفه به معناى خلیفه الله است، زیرا همین معنا در آیاتى از قرآن، به کار رفته است :
- یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی اَلْأَرْضِ (ص، آیه ۲۶)
- وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی (اعراف، آیه ۱۴۲)
- وَعَدَ اَللَّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا
- لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ (نور، آیه ۵۵)
- وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ اَلْأَرْضِ (انعام، آیه ۱۶۵)
و جمله مشهور درباره انسان (انسان خلیفه الله) است. ابن مسعود، این معنا را اختیار کرده است، (تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۱۴۸؛ تفسیر اطیب البیان، ج ۱، ص ۴۹۷؛ و المنار، ج ۱، ص ۲۵۷؛ المراغى، ج ۱، ص ۸۰؛ سبحانى، جعفر، تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن، ص ۱۳۴).
روشن است که طبق این تفسیر، نمى توان درباره نسناس سخن گفت؛ زیرا آیه شریفه بر اساس فهم این گروه، از اشاره به زمان سابق بر انسان منصرف است و هیچ دلالتى ندارد.
- دوم : انسان نمىتواند خلیفه خدا باشد
در مقابل، گروهى با این نگرش که انسان نمىتواند خلیفه خدا باشد، (تفسیر الفرقان، حول همین آیه و تفسیر من هدى القرآن، ج ۱، ص ۱۳۰)، گفته اند: خلافت به معناى جاى گزینى و قرار گرفتن شخصى در مقام دیگرى است. از این رو، خلیفه به معناى خلیفه خدا نیست؛ بلکه به معناى خلیفه قوم گذشته است. شاهد بر این مطلب آیات ذیل است:
- فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاهَ (مریم، آیه ۵۹)
- فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا اَلْکِتابَ (اعراف، آیه ۱۶۹)
- ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی اَلْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ (یونس، آیه ۱۴)
و یا به معناى قومى است که برخى از آنها؛ بعضى دیگر را از طریق تولید و تناسل جانشین مىگذارند، (تفسیر ابن کثیر، ج ۱/۶۹، قول حسن بصرى).
روشن است که طبق معناى اخیر، بحث از نسناس بى مورد است. زیرا اساساً خلیفه، تنها به حال و آینده نظر پیدا مىکند ولى بر اساس اینکه خلیفه به معناى خلیفه قوم گذشته باشد، بحث موضوعیت پیدا مىکند. نکته قابل توجّه این که خود قائلین به این معنا، در تعیین قوم گذشته، اختلاف نموده و در این زمینه روایتهاى مختلفى را بیان کرده اند. گروه کمى از آنان گفته اند: فرشتگان پیش از آدم، ساکن زمین بودند؛ زیرا در آن زمان بعد از قلع و قمع جنّیان مفسد، دست هایى از فرشتگاه ساکن زمین شدند. در این زمینه احادیثى وارد شده است، (تفسیر گازر، ج ۱، ص ۶۱)، با این حال گروه کثیرى گفته اند: جن پیش از آدم، در زمین سکونت داشتند.ابن عباس این مطلب را روایت کرده و آیه :
وَ اَلْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ (حجر/۲۷)
را هم بر آن شاهد آورده است، (تفسیر نور الثقلین، ج ۱، ص ۵۱؛ تفسیر منهج الصادقین، ج ۱، ص ۱۵۶؛ تفسیر قرطبى، ج ۱، ص ۱۸۹؛ تفسیر مجمع البیان، ج ۱، ص ۱۴۷؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص ۷۰؛ قصص قرآن مجید نیشابورى، ص ۴؛ تفسیر حاج مصطفى خمینى، ج ۴، ص ۳۰۲ به بعد).
سیوطى در کتاب «در المنثور» روایتى را ذکر مىکند مبنى بر این که جن، از اولین ساکنان زمین بودند. در مقابل این قول، چهار گونه حدیث مخالف نیز در تفاسیر آمده است:
- «قبل آدم مخلوقاتى بود که ابلیس از آنها به شمار مىرفت»، (تفسیر قمى، ج ۱، ص ۳۶؛ تفسیر روان جاوید، ج ۱، ص ۵۳)}.
- «قبل از جن طائفه هایى بود که از جن و انس و ملائکه به شمار نمىرفتند»، (تفسیر برهان، ج ۱، ص ۷۵، ح ۷).
- پیش از آدم، جن و نسناس بودند»، (تفسیر قمى، ج ۱، ص ۳۶؛ تفسیر صافى، ج ۱، ص ۷۱؛ قصص الانبیاء جزائرى، ص ۲۹).
- «قبل از طایفه جن، طایفهاى به نام بنّ وجود داشته است»، (ابن کثیر، قصص الانبیاء، ص ۸).
درباره بند دوم هم گفتنى است که در آن حدیث، اسمى از «نسناس» به میان نیامده است؛ لذا به طور قطع نمىتوان گفت: آن موجودات، همان قوم نسناس بوده اند. بنابراین، حدیث فوق، از محل بحث خارج است. در رابطه با بند سوم، دیگر نمى توان گفت نسناس موجودات واقعى اند که در زمان هاى بعد از خلقت آدم وجود داشته یا دارند.
مفسّران، نظرات گوناگونى را درباره منشأ و علت انتساب فساد و خونریزى براى انسان، از ناحیه ملائکه مطرح کرده اند.
یک نظر مبتنى بر این است که ملائکه، با توجه به این که زندگى همراه با فساد و ظلم موجودات، پیش از آدم را مشاهده کرده بودند؛ درباره بنى آدم هم چنین حکمى را صادر کردند. قائلان این نظریه، احادیثى را مطرح مىکنند که بررسى تفصیلى آن در بخش قبلى گذشت. اما در مقابل، برخى مدعىاند که علت صدور این حکم از طرف ملائکه، دلایل دیگرى داشت؛ از جمله:
ملائکه از به کار رفتن واژه «ارض» در کلام خدا، فهمیدند که امر مادى نمى تواند از فساد و جنایت، دور باشد و امکان فساد در او هست.
- خود خدا، ملائکه را در جریان خلقت آدم و آینده اولاد او قرار داده بود که این موجب سؤال از طرف ملائکه گردید.
- ملائکه به عصمت انحصارى در خود قائل بودند و با طرح این موضوع، گمان مىکردند که این موجود بایستى به ظلم و جنایت هم آلوده گردد. معلوم است که تنها بر اساس این نظر که ملائکه فساد موجودات پیشین را مشاهده کرده بودند؛ بررسى موضوع نسناس معنا پیدا مىکند و طبق بقیه نظرات، موضوعى براى نسناس باقى نمىماند. خلاصه، مىتوان یکى از دو احتمال را پذیرفت:
- نسناس صفتى است که بر انسانهاى گمراه اطلاق مىگردد.
- نسناس طایفهاى از جن بودند که با خلقت آدم، نسلشان منقرض شد.
نسناس در احادیث
برخی نسب «نسناس» را بیان کرده و او را از قوم بنى امیم بن لاوذ بن سالم بن نوح دانسته اند. وقتى آنان ظلم کردند خداوند آنها را مسخ کرد. در این روایات آنچه مهم است این که آنها را ابن ابن اسحاق، ابن کلبى، طبرى، ابن فقیه همدانى، مسعودى، حموى و ابن اثیر روایت کرده اند. افزون بر روایات یاد شده دو حدیث ذیل هم روایت شده است:
- نسناس قومى از عاد بودند که پیامبرشان را معصیت کردند و خداوند آنان را به صورت نسناس مسخ کرده براى هر یک از آن انسانها یک دست و یک پا است که مثل پرندگان مىجهند و بسان بهائم علف مىخورند.
- نسناس از منسوبان قوم عاد هستند که در نیزارهایى از سواحل دریاى هند زندگى مىکنند. به عربى سخن مىگویند و معاشرت مىکنند و اشعار مىگویند و به اسماى عرب هم خوانده مىشوند.
پژوهش ها نشان مىی دهد که دو روایت فوق و امثال آن، در کتابهاى اشخاص زیر نیز آمده است: کراع، ازهرى، جوهرى، رویانى، غزالى، ابن اثیر، ابن منظور، فیروز آبادى، سیوطى، زبیدى و فرید وجدى.
نتیجه تحقیقات، نشان می دهد که مسأله «نسناس» افسانه اى بیش نیست؛ زیرا منشأ این روایات، ساخته و پرداخت شده از جانب سیف بن عمر تمیمى است. که در علم الحدیث نزد شیعه و سنى، فردى زندیق، دروغ پرداز و غیرموثق به شمار می آید. سیف، احادیثى را از زبان شخصى به نام عبدالله بن سبا – که اصلاً وجود خارجى نداشت و نامى خیالى براى خود سیف بوده – درست می کند تا بدین وسیله براى طایفه بنى تمیم، ارزش و اعتبارى جعل بکند. وى با توجّه به مهارتى که در جعل حدیث داشت، موثق شد و با قرار دادن عبدالله بن سبا در آغاز، و رساندن راویان بعدى به قوم بنى تمیم، به خوبى از عهده این کار بر آید. سپس پخش این گونه احادیث در طول سالیان متمادى، موجب رسوخ و نفوذ اینها در کتابهاى تاریخى، جغرافیایى، لغوى و… گردید. از این رو سخنان امثال ابن اسحاق، مسعودى، حموى و…، درست و در واقع پرورش همان احادیث منقول از عبدالله بن سبا مى باشند.
آن گاه علامه عسکرى ادامه مىدهند: به این جهت است که می گوییم، احادیثى که در این رابطه آمده، نمىتوانند صحیح و درست تلقى شوند، گرچه آنها از نظر سلسله سند هم مقطوع نباشد، (براى آگاهى بیشتر، ر.ک: عسگرى، مرتضى، عبدالله بن سبا، ص ۱۸۴ – ۱۷۲، طبع مکتبه الاسلامیه الکبرى)
نسناس در برخی فرهنگ های فارسی
- جانوری بود چهار چشم سرخ روی دراز بالا سبز موی، در حد هندوستان، چون گوسفند بود، او را صید کنند و خورند اهل هندوستان. (لغتنامهٔ اسدی) (اوبهی).
- جنسیاند از خلق که بر یک پای میجهند. (دهار).
- نوعی از حیوان که بر یک پای جهد. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات) (از آنندراج).
- صاحب حیوه الحیوان نوشته که: نِسْناس بالکسر، نوعی از حیوان است که بهصورت نصف آدمی باشد چنانکه یک گوش و یک دست و یک پای دارد و به طور مردم در عربی کلام کند…
- در تواریخ بهجت العالم نوشته که: نسناس در نواحی عدن و عمان بسیار است و آن جانوری است مانند نصف انسان که یک دست و یک پا و یک چشم دارد و دست او بر سینهٔ او باشد و به زبان عربی تکلم کند و مردم آنجا او را صید کرده میخورند. (از غیاث اللغات) (آنندراج).
- گویند جنسی اند از خلق که به یک پای میجهند. (از مهذب الاسماء) (از برهان قاطع).
- دیو مردم که بر یک پای جهند. (السامی).
- به زبان عربی حرف میزنند. (برهان قاطع).
- دیو مردم یا نوعی از مردم که یک دست و پا دارد، و فی الحدیث: انّ حیاً من عادٍ عصوا رسولهم فمسخهم الله نسناساً، لکل واحد منهم ید و رجل من شق واحد ینقرون کما ینقر الطائر و یرعون کما ترعی البهائم؛ و گویند که قوم عاد که ممسوخ شده بود نیست گردید و قومی که بر این سرشت بالفعل موجود است خلق علیحده [است] یا آنها سه جنساند، ناس و نسناس و نسانس، یا نسانس زنان آنها، یا نسانس گرامیقدر از نسناس است، یا آنها یأجوج و مأجوج است، یا قومی از بنیآدم از نسل ارمبن سام، و زبان عربی دارند و به نامهای عربان مینامند و بر درخت برمیآیند و از آواز سگ میگریزند. یا خلقی بر صورت مردم، مگر در عوارض مخالف مردماند و آدمی نیستند، یا در بیشهها بر کرانهٔ دریای هند زندگانی میکنند و در قدیم عربان شکار میکردند و میخوردند آنها را. (از منتهی الارب) (آنندراج).
- حیوانی است که در بیابان ترکستان باشد منتصبالقامه، الفیالقد، عریضالاظفار، و آدمی را عظیم دوست دارد، هرکجا آدمی را بیند بر سر راه آید و در ایشان نظاره همی کند و چون یگانه از آدمی بیند ببرد، و از او گویند تخم گیرد، پس بعد انسان از حیوان او شریفتر است که به چندین چیز با آدمی تشبه کرد یکی به بالای راست و دوم به پهنای ناخن و سوم به موی سر. (از چهارمقالهٔ نظامی عروضی، معین صص۱۴–۱۵).
- خدایتعالی ذریهٔ او را [جدیس را] مسخ گردانید و ایشان را نسناس خوانند، نیم تن دارند و به یکی پای چنان [دوند] که هیچ اسبی درنیابدشان. (از مجمل التواریخ).
- آنکه بهشکل انسان بود ولی خوی و سرشت انسانی در وی نباشد. (ناظم الاطباء)
1 دیدگاه
ناشناس
سلام
اصلا نتونستیم استفاده بکنیم چرا اجازه کپی ندادید