سوره توحید
سوره توحید در پاسخ به سوال یهودیان درباره خدا نازل شده و نام دیگر آن سوره اخلاص (یعنی خالص کردن) است. سوره توحید (اخلاص) ، خدای تعالی را به احدیت ذات و اینکه احدی نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شریک خداوند نیست ستایش کرده است. سورهٔ اخلاص در مکه نازل شده و دارای ۴ آیه است. سوره توحید بعد از ناس در اوائل بعثت در مکه نازل شده است. در شان نزول سوره توحید از جعفر صادق چنین روایت شده: «یهود از رسول اللّه تقاضا کردند خداوند را برای آنها توصیف کند، پیغمبر (ص) سه روز سکوت کرد و پاسخی نگفت، تا این سوره نازل شد و پاسخ آنها را بیان کرد».
«بسم الله الرحمن الرحیم»
«قل هو الله احد»
یعنی بگو ای محمد صلی الله علیه و اله وسلم که خداوند خدایی است یگانه (بگو خداوند یکتاست)
«الله الصمد»
یعنی خدایی که از تمام موجودات بی نیاز است. (خدا بی نیاز است)
«لم یلد و لم یولد»
فرزند ندارد و فرزند کسی نیست. (نه زاییده و نه زاییده شده)
«ولم یکن له کفوا احد»
یعنی هیچ کس از مخلوقات، مثل او نیست. (هیچ کس همتای او نیست)
توحید قرآنی سوره اخلاص، توحیدی است که مختص به خود قرآن کریم بوده و تمامی معارف (اصولی و فروعی و اخلاقی) اسلام بر اساس همین توحید پایه ریزی و بنیان شده است. روایات وارده از طرق شیعه و سنی در فضیلت سوره توجید بسیار زیاد است تا حدی که هر دو طریق رسیده که این سوره معادل با یک ثلث قرآن است. این سوره هم میتواند در مکه نازل شده باشد و هم در مدینه، و آنچه از بعضی از روایات برآورد شده است نزول سوره اخلاص در مکه تایید شده است.
تفسیر سوره توحید
-
قل هو الله احد : بگو او الله یگانه است
یعنی ذاتی که قابل تعدد و کثرت نباشد نه در خارج و نه در ذهن به همین دلیل هم به جز در مورد خداوند تعالی هرگز، در کلام ایجابی بکار نمیرود و از همین توحید روش کامل احیاء انسانها و راه تحرک و عمل و رهایی ایشان نشأت میگیرد که بوسیله آن انسان می تواند همانطور که خداوند از او خواسته خلیفه او در زمین باشد و احکام وشرایع و ارزشها و موازین الهی را متحمل شده و در دین اخلاص بیابد.احد کلمه هو ضمیر شان و ضمیر قصه است، و معمولا در جایی بکار میرود که گوینده اهتمام زیادی به مضمون جمله بعد از آن داشته باشد، و اما کلمه الله مورد اختلاف واقع شده، حق آن است که علم به غلبه برای خدای تعالی است، یعنی قبلا در زبان عرب اسم خاص برای حق تعالی نبود، ولی از آنجایی که استعمالش در این مورد بیش از سایر موارد شد، به خاطر همین غلبه استعمال، تدریجا اسم خاص خدا گردید، همچنان که اهل هر زبانی دیگر برای خدای تعالی نام خاصی دارند. از ماده وحدت گرفته شده، همچنان که کلمه واحد نیز وصفی از این ماده است، چیزی که هست، بین احد و واحد فرق است، کلمه احد در مورد چیزی و کسی بکار میرود که قابل کثرت و تعدد نباشد، نه در خارج و نه در ذهن، و اصولا داخل اعداد نشود، به خلاف کلمه واحد که هر واحدی یک ثانی و ثالثی دارد یا در خارج و یا در توهم و یا به فرض عقل، که با انضمام به ثانی و ثالث و رابع کثیر میشود، و اما احد اگر هم برایش دومی فرض شود، باز خود همان است و چیزی بر او اضافه نشده.
مثالی که بتواند تا اندازهای این فرق را روشن سازد این است که: وقتی میگویی احدی از قوم نزد من نیامده، در حقیقت، هم آمدن یک نفر را نفی کردهای و هم دو نفر و سه نفر به بالا را، اما اگر بگویی: واحدی از قوم نزد من نیامده تنها و تنها آمدن یک نفر را نفی کردهای، و منافات ندارد که چند نفرشان نزدت آمده باشند، و به خاطر همین تفاوت که بین دو کلمه هست، و به خاطر همین معنا و خاصیتی که در کلمه احد هست، میبینیم این کلمه در هیچ کلام ایجابی به جز در باره خدای تعالی استعمال نمیشود، (و هیچ وقت گفته نمیشود: جاءنی احد من القوم – احدی از قوم نزد من آمد) بلکه هر جا که استعمال شده است کلامی است منفی، تنها در مورد خدای تعالی است که در کلام ایجابی استعمال میشود. یکی از بیانات لطیف مولانا امیر المؤمنین (علیهالسلام) در همین باب است که در بعضی از خطبه هایش که در باره توحید خدای عز و جل ایراد فرموده چنین آمده: کل مسمی بالوحده غیره قلیل یعنی – و خدا داناتر است – هر چیزی غیر خدای تعالی، وقتی به صفت وحدت توصیف شود، همین توصیف بر قلت و کمی آن دلالت دارد، به خلاف خدای تعالی که یکی بودنش از کمی و اندکی نیست.
-
الله الصمد : خدا بی نیاز است
الله بی نیاز مطلق و مرجع و منتهای همه موجودات است (صمد): یعنی قصد کردن با اعتماد، و خدای تعالی سید و بزرگیست که از هر سو به جانبش قصد می کنند تا حوایجشان را برآورد و تمام موجودات عالم متوجه او هستند ونیاز به او دارند. و اصولا هر چیزی که نام (شییء) بر آن صادق باشد در ذات و صفات و آثارش محتاج به خداست و هر چیزی در نهایت به سوی او منتهی میشود. و الف و لامی که بر سر کلمه (صمد) آمده است، افاده حصر می کند، یعنی فقط خدای تعالی صمد مطلق است ، به خلاف (احد) که احتیاجی به الف و لام نداشت تاحصر را برساند، چون اصولا در باره احدی غیر خدا اطلاق نمی شود و تکرار نام (الله )در هر دو جمله به جهت این است که هر یک جمله ای مستقل هستند که در تعریف خدای تعالی کفایت میکنند و در عین حال هم به وسیله صفات ذاتی، خداوند را معرفی کرده اند و هم به وسیله صفات فعلی (احد صفت ذاتی و صمد صفت فعلی است )بعضی مفسرین گفتهاند کلمه صمد، هر چیز تو پری است که درونش خالی نباشد و در نتیجه نه بخورد، نه بنوشد، نه بخوابد و به بزاید و نه زاییده شده باشد که اگر این تفسیر درست باشد آیه بعدی تفسیر کلمه (صمد) خواهد بود.
در معنای کلمه صمد قصد کردن و یا قصد کردن با اعتماد است، وقتی گفته میشود: صمده، یصمده، صمدا از باب نصر، ینصر معنایش این است که فلانی قصد فلان کس یا فلان چیز را کرد، در حالی که بر او اعتماد کرده بود. بعضی از مفسرین این کلمه را – که صفت است – به معانی متعددی تفسیر کردهاند که برگشت بیشتر آنها به معنای زیر است: سید و بزرگی که از هر سو به جانبش قصد میکنند تا حوایجشان را برآورد و چون در آیه مورد بحث مطلق آمده همین معنا را میدهد، پس خدای تعالی سید و بزرگی است که تمامی موجودات عالم در تمامی حوائجشان او را قصد میکنند. وقتی خدای تعالی پدید آورنده همه عالم است، و هر چیزی که دارای هستی است هستی را خدا به او داده، پس هر چیزی که نام چیز صادق بر آن باشد، در ذات و صفات و آثارش محتاج به خدا است، و در رفع حاجتش او را قصد میکند، همچنان که خودش فرموده: الا له الخلق و الامر، و نیز به طور مطلق فرموده: و ان الی ربک المنتهی، پس خدای تعالی در هر حاجتی که در عالم وجود تصور شود صمد است، یعنی هیچ چیز قصد هیچ چیز دیگر نمیکند مگر آنکه منتهای مقصدش او است و بر آمدن حاجتش به وسیله او است.
از اینجا روشن میشود که اگر الف و لام بر سر کلمه صمد در آمده، منظور افاده حصر است، میفهماند تنها خدای تعالی صمد علی الاطلاق است، به خلاف کلمه احد که الف و لام بر سرش در نیامده، برای اینکه این کلمه با معنای مخصوصی که افاده میکند در جمله اثباتی بر احدی غیر خدای تعالی اطلاق نمیشود، پس حاجت نبود که با آوردن الف و لام حصر احدیت را در جناب حق تعالی افاده کند، و یا احدیت معهودی از بین احدیتها را برساند. و اما اینکه چرا دوباره کلمه الله ذکر شد، با اینکه ممکن بود بفرماید: قل هو الله احد و صمد ظاهرا این تکرار برای اشاره به این معنا بوده که هر یک از دو جمله هو الله احد و الله الصمد مستقلا کافی در تعریف خدای تعالی است، چون مقام، مقام معرفی خدا به وسیله صفتی است که خاص خود او باشد، پس معنا چنین است که معرفت به خدای تعالی حاصل میگردد چه از شنیدن جمله هو الله احد و چه از شنیدن الله الصمد چه آنجور توصیف و تعریف شود و چه اینجور. و این دو آیه شریفه در عین حال هم به وسیله صفات ذات، خدای تعالی را معرفی کرده، و هم به وسیله صفات فعل. جمله الله احد خدا را به صفت احدیت توصیف کرده، که احدیت عین ذات است و جمله الله الصمد او را به صفت صمدیت توصیف کرده که صفت فعل است، چون گفتیم صمدیت عبارت از این است که هر چیزی به سوی او منتهی میشود. بعضی از مفسرین گفته اند: کلمه صمد به معنای هر چیز توپری است که جوفش خالی نباشد، و در نتیجه نه بخورد و نه بنوشد و نه بخوابد و نه بچه بیاورد و نه از کسی متولد شود. که بنابر این تفسیر، جمله لم یلد و لم یولد تفسیر کلمه صمد خواهد بود.
-
لم یلد و لم یولد : نه زاده و نه زاییده شده است
پس وقتى خداوند یکتا باشد دیگر فرزندى ندارد چون اگر فرزندى داشته باشد، پس او هم مثل خداوند است و در این صورت خداوند با فرزندش مىشوند دو خدا. در صورتى که گفتیم خداوند یکتااست و شریکى ندارد. لمْ یُولَدْ، زاییده نشده : اولاً کسى که میخواهد به دنیا بیاید نیازمند به کسى است که او را به دنیا بیاورد و آن کس هم مادرش میشود. در صورتى که ما گفتیم خداوند بینیاز است. پس مادر ندارد که به آن نیازمند باشد.
ثانیاً کسى که مادر دارد مادرش از جنس خودش است : وخداوند اگر مادر داشته باشد پس مادرش هم از جنس خود خدا است و خدا با مادرش دو تا خدا میشود در صورتى که ما گفتیم خداوند یکتا است و شریکى ندارد. در این باره، در قرآن شریف، آیاتى وجود دارد که در زیر پیاده مىکنیم: قالُوا اتَّخَذَ اللهُ وَلَداً سُبْحانَ الله : «گروهى گفتند که خدا داراى فرزند است که پاک و منزه از آن است که فرزند داشته باشد». (وَخَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَبَنات بِغَیْرِ عِلْم سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمّا یَصِفُونَ : «گروهى پنداشتند که خداوند دختران و پسرانى دارد، در صورتى که خدا از همه این نسبتها که بر او وصف میکنند برتر و منزه است». (ما کانَ للهِ أنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَد سُبْحانَهُ اِذا قَضى أمْراً فَاِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ* وَقالُوا اتَّخَذ الرَّحْنُ وَلَداً* لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً اِدّاً* تَکادُ السَّمواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنهُ وَتَنْشَقّ الارَضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً* اَن دَعَو لِلرَّحْمنِ وَلَداً). «خدا هرگزفرزندى اتخاذ نکرده است. وى منزه از آن است که فرزندى داشته باشد، چون بگوید چیزى موجود باش بىدرنگ آن چیز موجود میشود و کافران گفتند که خداى رحمان فرزند برگرفته. اى کافران! همانا قولى بسیار زشت و منکر گفتید. نزدیک است ازاین گفته زشت شما آسمان ها ازهم فرو ریزد و زمین شکافته و کوه ها متلاشى گردد. چرا که براى خداى مهربان فرزندى دعوى کردید.
-
هیچکس همتای او نیست : ولم یکن له کفوا احد
ولادت نوعی تجزء و قسمت پذیری است و بدون ترکیب تصور نمیشود، و هر مرکبی به اجزاء خود نیاز دارد و حال آنکه خدای متعال صمد است و حاجت همه محتاجان به او منتهی میشود، و چنین کسی احتیاج در او متصور نیست، پس فرزند نداشتن خداوند فرع و نتیجه صمدیت اوست، همچنین خدای متعال مجانس و همسری ندارد تا بواسطه او فرزندی پدید بیاید. از طرف دیگر خداوند هرگز از کسی زاده نشده و این امر هم فرع صمدیت اوست، چون تولد چیزی از چیز دیگر مستلزم احتیاج مولود به والد است و خدای متعال صمد است، بنابراین احتیاج در او تصور نمیرود و نیز هر مولودی حادث و جسمانی است لکن این امر در مورد خداوند محال است .این آیه نفی قول نصاری است که مسیح را پسر خدا میدانند و نیز نفی قول مشرکین است که آلهه خود وملائکه را فرزندان خداوند میدانستند و اما کفو نداشتن خداوند، هیچ موجودی در ذات ، صفات یا افعال همتای خدای متعال نیست، و هیچ مماثل و نظیر و کفوی ندارد و این صفت او هم متفرع بر صمدیت اوست ، چون هر کفوی که برای خداوند فرض شود مستلزم آنست که آن کفو مستقل درذات خود و بی نیاز از خدای متعال باشد و حال آنکه خداوند صمد مطلق است و همه موجودات محتاج اویند.لذا حاصل مفاد این سوره، این مطلب است که ، خدای تعالی را به صفت احدیت وواحدیت توصیف میکند و در تفسیر الدر المنثور از رسول خدا ص نقل شده که سوره توحید معادل ثلث قرآن است .
لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد این دو آیه کریمه از خدای تعالی این معنا را نفی میکند که چیزی را بزاید و یا به عبارت دیگر ذاتش متجزی شود، و جزئی از سنخ خودش از او جدا گردد چه به آن معنایی که نصاری در باره خدای تعالی و مسیح میگویند، و چه به آن معنایی که وثنی مذهبان بعضی از آلهه خود را فرزندان خدای سبحان میپندارند و نیز این دو آیه از خدای تعالی این معنا را نفی میکنند که خود او از چیزی متولد و مشتق شده باشد، حال این تولد و اشتقاق به هر معنایی که اراده شود، چه به آن نحوی که وثنیت در باره خدایان خود گفتهاند، که بعضی اله پدر و بعضی دیگر اله مادر و بعضی دیگر اله فرزند است، و چه به نحوی دیگر و نیز این معنا را نفی میکنند که برای خدای تعالی کفوی باشد که برابر او در ذات و یا در فعل باشد، یعنی مانند خدای تعالی بیافریند و تدبیر نماید، و احدی از صاحبان ادیان و غیر ایشان قائل به وجود کفوی در ذات خدا نیست، یعنی احدی از دینداران و بیدینان نگفته که واجب الوجود (عز اسمه) متعدد است، و اما در فعل یعنی تدبیر، بعضی قائل به آن شدهاند، مانند وثنیها که برای خدایان خود الوهیت و تدبیر قائل شدند، حال چه خدای بشری مانند فرعون و نمرود که ادعای الوهیت کردند، و چه غیر بشری و ملاک در کفو بودن در نظر آنان این است که برای اله و معبود خود استقلال در تدبیر قائلند و میگویند: الله تعالی تدبیر فلان ناحیه عالم را به فلان معبود واگذار نموده و او فعلا مستقل در تدبیر آن ناحیه است، همانطور که خود خدای تعالی مستقل در تدبیر آن ارباب و آلهه است، و او رب الارباب و اله الالهه است.
اگر برابری در صفات را نشمردیم، برای آن بود که صفت، یا صفت ذات است یا صفت فعل، صفت ذات که عین ذات است و صفت فعل هم از فعل انتزاع میشود و این معنای از کفو بودن در غیر آلهه مشرکین نیز تصور دارد، نظیر استقلالی که بعضی برای موجودی از موجودات ممکن بپندارند، این نیز مصداقی است برای کفو بودن، چون برگشت این فرض نیز به این است که انسان بپندارد مثلا فلان گیاه خودش مستقلا بیماری ما را شفا میدهد و در بهبودی از بیماریمان احتیاجی به خدای تعالی نداریم، با اینکه گیاه مذکور از هر جهتی محتاج به خدای تعالی است، و آیه مورد بحث این را نیز نفی میکند و صفات سهگانهای که در این سوره نفی شده، یعنی متولد شدن چیزی از خدا، و تولد خدای تعالی از چیز دیگر، و داشتن کفو، هر چند ممکن است نفی آنها را متفرع بر صفت احدیت خدای تعالی کرد، و به وجهی گفت فرض احدیت خدای تعالی کافی است در اینکه او هیچ یک از این سه صفت را نداشته باشد، و لیکن این معنا زودتر به نظر میرسد که متفرع بر صمدیت خدا باشند.اما اینکه متولد نشدن چیزی از خدا فرع صمدیت او است، بیانش این است که ولادت که خود نوعی تجزی و قسمت پذیری است به هر معنایی که تفسیر شود، بدون ترکیب تصور ندارد، کسی که میزاید و چیزی از او جدا میشود باید خودش دارای اجزایی باشد، و چیزی که جزء دارد محتاج به جزء خویش است، چون بدیهی است موجود مرکب از چند چیز وقتی آن موجود است که آن چند جزء را داشته باشد، و خدای سبحان صمد است هر محتاجی در حاجتش به او منتهی میگردد، و چنین کسی احتیاج در او تصور ندارد.
و اما اینکه زاییده نشدنش از چیزی فرع صمدیت او است بیانش این است که تولد چیزی از چیز دیگر فرض ندارد مگر با احتیاج متولد به موجودی که از او متولد شود، و خدای تعالی صمد است، و کسی که صمد باشد احتیاج در او تصور ندارد.و اما اینکه کفو نداشتنش متفرع بر صمدیت او است، بیانش این است که کفو چه اینکه کفو در ذات خدای تعالی فرض شود و چه کفو در فعل او، وقتی تصور دارد که کفو فرضی در عملی که در آن عمل کفو شده مستقل در ذات خود و بینیاز از خدای تعالی باشد، و گفتیم که خدای تعالی صمد است و صمد علی الاطلاق هم هست، یعنی همان کفو فرضی در آن عمل که کفو فرض شده محتاج او است و بینیاز از او نیست، پس کفو هم نیست.بنابر این روشن شد که نفی در دو آیه، متفرع بر صمدیت خدای تعالی است، و مال صمدیت خدای تعالی و فروعات آن به اثبات یگانگی خدا در ذات و صفات و افعال او است، به این معنا که خدای تعالی در ذاتش واحد است و چیزی شبیه به او نیست، نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش، پس ذات خدای تعالی به ذات خود او و برای ذات خود او است، بدون اینکه مستند بغیر خودش باشد و بدون اینکه محتاج بغیر باشد، به خلاف غیر خدای تعالی که در ذات و صفات و افعال خود محتاج خدای تعالایند، و او است که به مقتضا و لیاقت ساحت کبریایی و عظمتش موجودی را با صفات و افعال معین خلق میکند، پس حاصل مفاد سوره این است که، خدای تعالی را به صفت احدیت و واحدیت توصیف میکند و از جمله سخنانی که در باره این آیه گفته شده، این است که مراد از کفو، همسر است، چون همسر هر کسی کفو او است و بنا به این گفتار آیه شریفه همان را افاده میکند که آیه تعالی جد ربنا ما اتخذ صاحبه افاده میکند ولیکن این حرف صحیح نیست.
فضیلت سوره توحید
- در حدیثی از پیامبر اسلام آمدهاست که گفت: «آیا کسی از شما عاجزاست از این که یک سوم قرآن را در یک شب بخواند» ؟! یکی از حاضران عرض کرد: ای رسول خدا! چه کسی توانائی بر این کار دارد؟ پیغمبر (ص) فرمود: «سوره قل هواللّه را بخوانید».
- و در حدیثی از جعفر صادق: هنگامی که رسول خدا بر جنازه «سعد بن معاذ» نماز گزارد فرمود: هفتاد هزار ملک که درمیان آنها «جبرئیل» نیز بود بر جنازه او نماز گزاردند! من از جبرئیل پرسیدم او به خاطر کدام عمل مستحق نماز گزاردن شما شد؟ گفت: به خاطر تلاوت «قل هواللّه احد» در حال نشستن، و ایستادن، و سوارشدن، و پیادهروی و رفت و آمد.
- و در حدیثی از علی است که: «قل هو الله»، نسب نامه خداست.