چرا امام سجاد در کربلا شهید نشد؟
واقعه کربلا در روز عاشورا دارای راز و رمزهای فراوانی است که حقیقتا اندیشیدن در آنها در گام اول نیازمند بینشی حق طلب است تا بتوان میان حق و باطل تمیز قائل شد. یکی از رازهای موجود در وقایع روز عاشورا (دهمین روز از ماه محرم) علت به شهادت نرسیدن امام سجاد (ع) در روز عاشورا است که موضوع بجث و صحبت های فراوانی در میان مسلمانان در طول تاریخ بوده است. همانگونه که در تاریخ اسلام مشخص است، امامان شیعه هر کدام فرزندان بسیاری از مادران متفاوتی داشتند که همه ی آن فرزندان دارای ویژگی های خاص نبودند و از همه مهمتر به مقام امامت نائل نمی شدند و از میان فرزندان هر امام، فقط یک فرزند امام می شد. تنها قاعده ی استثنا در مورد فرزندان فاطمه زهرا (دختر پیامبر اسلام) و حضرت علی (ع) است که دو فرزند ایشان به نام های حسن و حسین به امامت رسیدند. بر همین اساس زمانیکه امام حسین (ع) به همراه اهل بیت خود عازم کوفه شدند، امام سجاد (ع) هم همراه ایشان بودند. واقعه کربلا و اتفاقاتی که پیش روی امام حسین (ع) بود از خیلی پیشتر مشخص بود و میزان علاقمندی امویان به حفظ حکومت خود بر میزان دشمنی آنها با امامان شیعه می افزود. در این میان بارها در حوادث تاریخی خوانده ایم که خداوند مقدراتی را برای اهدافی در آینده قرار داده است و یکی از اینها در روز عاشورا، بیماری امام سجاد (ع) در روز عاشورا و در پی آن ضعف و ناتوانی در زمان نبرد کربلا بود. امام سجاد (ع) فرزند امام حسین (ع) و شهربانو، دختر یکی از بزرگان و سرشناسان ایران زمین بود. البته نام شهربانو در کتب شیعه درج شده است و تفاوت هایی در خصوص نام و اصالت او میان کتب شیعه و اهل سنت وجود دارد. به هر شکل در روز عاشورا مقدر شده بود که امام سجاد (ع) بیمار باشند و حتی توان در دست گرفتن شمشیر را هم نداشته باشند تا بدین وسیله خداوند ایشان را از شر دشمنان حفظ نمایند. چرا که لشکریان عمر بن سعد و یزید که به کودک ۶ ماهه امام حسین (ع) هم رحم نکردند، طبیعتا امام سجاد را نیز به شهادت می رساندند. روایت زنده ماندن امام سجاد در برخی منابع معتبر اینگونه نقل شده است که هنگامی که امام حسین (علیه السلام) تنها ماند و به هر سو نگاه کرد، برای خود یار و یاوری ندید، صدا زد: (هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله). آیا کسی هست که از حرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حمایت و دفاع کند؟!… این سخن آنچنان جگر سوز بود که وقتی بانوان حرم، آن را شنیدند، صدای گریه ی آنها بلند شد، در این هنگام امام سجاد (علیه السلام) که سخت بیمار و در بستر بود برخاست و به زحمت از خیمه اش بیرون آمد، به قدری ناتوان بود که نمی توانست شمشیر خود را حمل کند. ام کلثوم (علیهاالسلام) تا نگاهش به حضرت افتاد فریاد زد: به خیمه برگرد. امام سجاد (علیه السلام) فرمود: ای عمّه، مرا رها کن تا در رکاب پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با دشمن بجنگم. امام حسین (علیه السلام) متوجه شد و فریاد زد: «ای ام کلثوم، او را نگهدار، تا زمین از نسل آل محمد (صلی الله علیه و آله) خالی نماند»… و در واقع راز بیماری امام سجاد در روز عاشورا و علت شهید نشدن ایشان همین بوده است.
- براساس روایات ابن سعد : پس از کشته شدن حسین بن علی(علیه السلام)، شمر به سوی علی بن الحسین (علیه السلام) آمد و او بیمار بود و در بستر خوابیده بود. شمر گفت: او را بکشید. یکی از همراهان وی گفت: سبحان الله! آیا جوانی را که بیمار است و در جنگ هم شرکت نداشته، بکشیم؟ در این هنگام عمر بن سعد سر رسید و گفت: با این زنان و این بیمار کاری نداشته باشید.
- حمید بن مسلم نقل می کند، ما به اتفاق شمر بن ذی الجوشن از کنار خیمه ها عبور می کردیم تا به علی بن الحسین رسیدیم، دیدیم که از شدت بیماری در بستر افتاده است. همراه شمر گروهی نظامیان بودند. گفتند آیا این بیمار را بکشیم؟
من گفتم: سبحان الله چگونه مردم بی رحمید شما، آیا این ناتوان را می خواهید بکشید. همین بیماری ای که دارد کافی است و او را خواهد کشت پس زیرانداز آن حضرت را کشیدند و بردند و آن حضرت را به رو افکندند. - شیخ عباس قمی از روضه الصفا نقل می کند که شمر تصمیم گرفت امام سجاد را که در بستر بیماری افتاده بود به قتل برساند. در این هنگام عمر سعد دو دست شمر را گرفت و گفت از خدای متعال شرم نداری که بر قتل این پسر اقدام می نمایی؟ شمر گفت: فرمان عبید الله بن زیاد صادر شده که همه فرزندان حسین را بکشم. عمر سعد در منع کردن شمر سعی زیاد کرد و شمر را از آن عمل زشت بازداشت. شمر پس از آن دستور داد تا خیمه های اهل بیت را آتش زدند.
پس در حقیقت چند بار شکریان یزید قصد کشتن امام سجاد (ع) کردند اما بر اساس تقدیر الهی این اتفاق نیفتاد. پس از شهادت امام حسین (ع) سپاهیان برای غارت اموال فرزندان پیامبر به سوی خیمه ها شتافتند به طوری که چادر از سر زن ها می ربودند، دختران پیامبر از خیام حرم بیرون آمدند و صدا به گریه بلند نمودند. سید بن طاووس روایت می کند که به خدا قسم زینب از گریه خود هر دوست و دشمنی را به گریه افکند. آن گاه اهل حرم را به اسارت گرفتند و امام سجاد (ع) در حالی که بیماری، او را ضعیف و رنجور کرده بود در میان اسیران بود. بعد از رسیدن اسرا به دارالاماره و پس از آنکه زیاد آمد، بعد از گفتگوی مختصری که میان او و عقیله بنی هاشم ، زینب کبری صورت گرفت، ابن زیاد به سوی امام سجاد (علیه السلام) متوجه شد و گفت: این جوان کیست؟
گفتند: او علی بن الحسین (ع) است. ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ (چرا که به یزید پیغام داده بودند که امام سجاد (ع) سخت بیمار است و به زودی خواهد مرد.
امام سجاد (ع) فرمودند : خداوند است که جان ها را می گیرد به هنگامی که مرگ آنها فرا رسیده باشد.
ابن زیاد با عصبانیّت می گوید: تو چطور جرأت می کنی که به من جواب دهی؟ و سپس دستور داد امام سجاد را بیرون برده و گردن بزنند.
زینب کبری از شنیدن این سخن به خشم آمد و فرمود: ای پسر زیاد تو دیگر کسی را از ما باقی نگذاشتی. اگر تصمیم داری که این جوان را بکشی، پس مرا هم با او بکش.
امام سجاد (علیه السلام) در این هنگام به عمّه اش زینب فرمود: عمه جان، شما سکوت کن تا من با او سخن بگویم. سپس آن حضرت به جانب ابن زیاد رو کرد و فرمود: ای پسر زیاد! آیا مرا به کشتن تهدید می کنی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن عادت ما و افتخار ما در شهادت است؟!
با این سخنان آتشین ابن زیاد، چنان مغلوب و در هم شکسته گشت که دیگر نتوانست به بحث ادامه دهد و تنها کاری که انجام داد این بود که دستور داد امام چهارم (علیه السلام) و اهل بیت ایشان را در خانه ای که کنار مسجد بزرگ کوفه بود، جای دهند.